رمان او_را پارت چهل_ششم☆
⚘﷽⚘ #او_را #قسمت_چهل_ششم رفتنشو نگاه میکردم! دوباره استرسم داشت برمیگشت!ترنم…تویی؟؟😳😢 تا چنددقیقه،مثل چوب خشک ایستاده بودم و مامان بابا نوبتی بغلم میکردن و گریه میکردن!از اینکه نزدن توی گوشم و…
رمان گلامور پارت ۱۵
صورت خیس از اشک مروارید که از زور گریه به هق هق افتاده بود را میان دستانش میگیرد و با لحنی ملتمس می گوید : – پاشو…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید-پارت ۱۴
«باشه» ای زیر لب گفتم اما قبل از ترک خانهاش، متوقف شدم. _اگه مشکلی برای آرتا پیش اومد، بهم زنگ بزن. _شمارهتو ندارم، وایسا. از…
رمان نیمه گمشده پارت 60
+ تنهامون بزار.. نفسی کشید و سری تکون داد … بعد از چند لحظه از اتاق زد بیرون و تنهامون گذاشت.. آهی کشیدم و نشستم رو صندلی کنار تخت ،…
رمان رخنه پارت ۴۵
حرف زد. فقط داشت حرف میزد و وسطش هم نفس تازه می کرد. نه تنها من هر دفعه بیشتر میترسیدم بلکه بیشتر توی شوک فرو می رفتم. از…
رمان سرمست پارت ۴۲
مهشید دستش رو نوازش وار روی بازوم کشید. – آروم باش. حتما همین دوروبراست. ماهد حرف مهشید رو تایید کرد. – آره. شما برید بشینید من میرم…
رمان مادمازل پارت ۲۷
حواسم اصلا پی نگاه های کنجکاو و پردقت و موشکافانه ی آراز نبود.اونقدر واسه باز کردن پیام فرزام شوق و اشتیاق داشتم که اصلا هیچکس رو نمی دیدم.هیچکس!…
رمان گلامور پارت ۱۴
لحظهای طول میکشد اما بالاخره آنلاین میشود. لب پایینم را از شدت اضطراب زیر دندان میکشم و به محض آن که تیک سبزی کنار پیغامم به نمایش…
رمان رخنه پارت ۴۴
بچه رو بغلش گرفت. لبخند حافظ چیزی بود که فقط نصیب آوا میشد. من حسرتی نداشتم. حتی دلم نمی خواست به گذشته برگردم. آوا انقدر با باباش آروم…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید-پارت۱۳
مامان جیغ زنان گفت: _خدا منو مرگ بده! آرتا تو کی اینقدر وقیح شدی اینطوری تو روی بزرگترت در میای؟ دو دیقه آروم بگیر ساکت شو، تا شر…
رمان سرمست پارت ۴۱
دود از گوشهام بیرون زد. به چه حقی همچین حرفی میزد؟ با لحن بدی گفتم: – غزل خانم چجوری غیرتشون اجازه دادن که با تو باشن؟ اگه من…
رمان مادمازل پارت ۲۶
گوشی موبایلم رو برداشت و دوباره اومد سمتم.اونو به طرفم گرفت و گفت: -بگیرش…جواب پیامشو بده تا اونم پر نکشیده! سرم رو خیلی آروم به سمتش برگردوندم…
رمان نیمه گمشده پارت 59
🙌⚡آرکا 🙌⚡ رفتم توو یکی از اتاقای خالی و شماره ی فلورو گرفتم.. عصبی وار دور اتاق شروع کردم به راه رفتن ، بعد از چند لحظه جواب داد :…