رمان ماتیک پارت ۴۴

۳ دیدگاه
      پدرش پرسید :   _ چه حرفی داری باهاشون دخترم؟ هر حرفی هست تو دادگاه گفتی   سرش را بلند کرد و در چشمان پدرش خیره شد…

رمان ماتیک پارت 42

بدون دیدگاه
  صدای مرد رشته افکارشان را پاره کرد   لادن جمله‌اش را کامل نمی‌شنید   مغزش دنبال کلمه هایی خاص بود بالاخره پیدایشان کرد   ۴۵ سال حبس شلاق دیه…

رمان ماتیک پارت ۴۱

۳ دیدگاه
      سرش را پایین انداخت   دیگر به هیچ کدام نگاه نمی‌کرد   نه نفرین های مادر و خواهرانش را می‌شنید ، نه التماس های خانواده ساواش را…

رمان ماتیک پارت ۴۰

۲ دیدگاه
        می‌توانست ثابت کند ساواش قصد هل دادنش را نداشته اما او داشت چوب لای چرخش میکرد   اگر خودش دروغ دخترک را تایید می‌کرد کاری از…

رمان ماتیک پارت ۳۹

بدون دیدگاه
        شانه بالا انداخت   ناخواسته انقدر مظلوم شده بود که احساس می‌کرد دل همه به حالش کباب است   _خیلی شیطون بودم آقای دانش پژوه برعکس…

رمان ماتیک پارت ۳۸

بدون دیدگاه
          اشکی روی گونه‌اش ریخت که سریع، قبل از اینکه کسی ببیند پاکش کرد   وقت جا زدن نبود، بزودی ساواش را می‌دید، همانی که زندگیش…

رمان ماتیک پارت ۳۷

۸ دیدگاه
        لیدا خواست از اتاق خارج شود که لادن صدایش کرد   با همان چشمان قرمز سوالی نگاهش کرد :   _ جانم عزیزم؟   _ سرت…

رمان ماتیک پارت ۳۴

۱ دیدگاه
      بیتا نزدیک میز ایستاد و ابرویی بالا برد.   _ خب بهتره بریم توی کافی شاپ صحبت کنیم.   بعد با نگاه کج و کوله ای به…

رمان ماتیک پارت ۳۳

۱ دیدگاه
        هیچ کدامشان از نقشه شوم آن یکی اطلاعی نداشت   که لادن دنبال راهی برای انتقام بود و بیتا دنبال راهی برای آزادی ساواش!   بیتا…

رمان ماتیک پارت ۳۲

۱ دیدگاه
            سرباز ساواش را سمت در هل داد :   _ نمیشه خانم من مامورم   لادن عصبی سرش را میان دستانش گرفت و پوف…

رمان ماتیک پارت ۳۱

بدون دیدگاه
        ساواش پلک هایش را روی هم فشرد   کاش کابوس بود   کاش کسی بیدارش میکرد…   لادن اشک ریخت :   _ تولد بیست سالگیمو…