رمان گل گازانیا پارت 21

۱ دیدگاه
  #پارت‌هفتاد‌وسه       فرید با لبخند از جایش بلند شد. – ممنونم ازت… من برم کم‌کم، توهم خسته‌ای!   فرناز خمیازه کشید. – می‌خوام بگم نیستم، اما خمیازه…

رمان گل گازانیا پارت ۱۹

۲ دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌شصت‌وهفت       دستی را روی پیشانیش حس کرد و همانگونه که سرفه میکرد، در جایش نشست.     چشمهایش را مالید و به غزل نگاه کرد.…

رمان گل گازانیا پارت ۱۸

۱ دیدگاه
  #پارت‌شصت‌و‌چهار     با لبخند جلوتر رفت و سینی را گذاشت. – بیایید.. اینو اول بخورید.   نگاهی به دمنوش انداخت و قلپ کوچکی گرفت. سری تکان داد. –…

رمان گل گازانیا پارت ۱۷

۵ دیدگاه
  #پارت‌شصت       نفسی تازه کرد و بعد از اینکه کلمات را در ذهنش مرتب کرد، لب گشود. – سرماخوردین شما؟     فرید سر تکان داد. –…

رمان گل گازانیا پارت ۱۶

۷ دیدگاه
        بهناز با عصبانیت پوزخند زد. – اون وقت مریضی بچه مهم تر از خجالت توه؟ میدونی این بچه پوستش حساسیت داره! تب کنه بدتر میشه… چرا…

رمان گل گازانیا پارت ۱۵

۱ دیدگاه
    #پارت‌پنجاه‌وسه     نصف شبی بازیش گرفته بود! با خودش مدام می‌خندید.     وقتی متوجه شد غزل دارد کم کم هوشیار میشود، فاصله گرفت و اخم لب…

رمان گل گازانیا پارت ۱۴

۲ دیدگاه
    #پارت‌چهل‌و‌نه     بهناز که مطمئن شد فرید آرام است، دستگیره‌ی در را پایین کشید.     قبل از فرید داخل رفت. نگاهش را درون اتاق چرخاند و…

رمان گل گازانیا پارت ۱۳

۲ دیدگاه
  #پارت‌چهل‌و‌پنج     لبخندش را فرو خورده و بعد از کمی مکث، به سوی بهناز خانم برگشت. – بهناز خانم… جواب ندادن.     بهناز شانه بالا انداخت و…

رمان گل گازانیا پارت ۱۲

۴ دیدگاه
    #پارت‌چهل‌ویک     دستش را به سوی غزل دراز کرد. – پیشرفت کنی؟ وای دختر چقدر خندیدم.   چند ثانیه بعد، قهقهه‌اش را پایان داد اما هنوز لبخندی…

رمان گل گازانیا پارت ۱۱

۱ دیدگاه
    #پارت‌سی‌وهشت     رویش را برگرداند و دراز کشید. – خوابم میاد.   فرید سری چپ و راست کرد. – باشه… نمی‌دونم چیه که نمیگی! من ذهنم جایی…

رمان گل گازانیا پارت ۱۰

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌سی‌و‌چهار   غزل لبخند زد. – ممنونم آبجی جان. برگردیم پایین؟   سمانه به آرامی جواب داد. – بریم که بچه هم بیدار نشه. از اتاق که…

رمان گل گازانیا پارت ۹

بدون دیدگاه
      #پارت‌سی     فرید یک فنجان چایی برداشت و در سکوت شروع کرد نوشیدنش. حاضر بود همینطوری داغ داغ سر بکشد و فقط سریع‌تر از آنجا نجات…

رمان گل گازانیا پارت ۸

۲ دیدگاه
    #پارت‌بیست‌و‌هفت     فرید با عصبانیتی که هنوز فروکش نکرده بود جواب داد. – بسه بهناز! چه وا دادنی؟ گفت برم فرهام و بیارم.   – پس با…