رمان گل گازانیا پارت ۲۲7 ماه پیش۱ دیدگاه فرید پوزخند زد. – اون مال روز اول بود… چرا دیروز زنگ نزدی؟ اصلا من تلفن خریدم که خاموشش کنی؟ – خاموش…
رمان گل گازانیا پارت 217 ماه پیش۱ دیدگاه #پارتهفتادوسه فرید با لبخند از جایش بلند شد. – ممنونم ازت… من برم کمکم، توهم خستهای! فرناز خمیازه کشید. – میخوام بگم نیستم، اما خمیازه…
رمان گل گازانیا پارت ۲۰7 ماه پیش۲ دیدگاه غزل خم شد و دستش را سویش دراز کرد. – بلند شید، سریع گلوتون و نرم میکنه. فرید با نارضایتی برخاست و دمنوش…
رمان گل گازانیا پارت ۱۹7 ماه پیش۲ دیدگاهگُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارتشصتوهفت دستی را روی پیشانیش حس کرد و همانگونه که سرفه میکرد، در جایش نشست. چشمهایش را مالید و به غزل نگاه کرد.…
رمان گل گازانیا پارت ۱۸8 ماه پیش۱ دیدگاه #پارتشصتوچهار با لبخند جلوتر رفت و سینی را گذاشت. – بیایید.. اینو اول بخورید. نگاهی به دمنوش انداخت و قلپ کوچکی گرفت. سری تکان داد. –…
رمان گل گازانیا پارت ۱۷8 ماه پیش۵ دیدگاه #پارتشصت نفسی تازه کرد و بعد از اینکه کلمات را در ذهنش مرتب کرد، لب گشود. – سرماخوردین شما؟ فرید سر تکان داد. –…
رمان گل گازانیا پارت ۱۶8 ماه پیش۷ دیدگاه بهناز با عصبانیت پوزخند زد. – اون وقت مریضی بچه مهم تر از خجالت توه؟ میدونی این بچه پوستش حساسیت داره! تب کنه بدتر میشه… چرا…
رمان گل گازانیا پارت ۱۵8 ماه پیش۱ دیدگاه #پارتپنجاهوسه نصف شبی بازیش گرفته بود! با خودش مدام میخندید. وقتی متوجه شد غزل دارد کم کم هوشیار میشود، فاصله گرفت و اخم لب…
رمان گل گازانیا پارت ۱۴8 ماه پیش۲ دیدگاه #پارتچهلونه بهناز که مطمئن شد فرید آرام است، دستگیرهی در را پایین کشید. قبل از فرید داخل رفت. نگاهش را درون اتاق چرخاند و…
رمان گل گازانیا پارت ۱۳8 ماه پیش۲ دیدگاه #پارتچهلوپنج لبخندش را فرو خورده و بعد از کمی مکث، به سوی بهناز خانم برگشت. – بهناز خانم… جواب ندادن. بهناز شانه بالا انداخت و…
رمان گل گازانیا پارت ۱۲8 ماه پیش۴ دیدگاه #پارتچهلویک دستش را به سوی غزل دراز کرد. – پیشرفت کنی؟ وای دختر چقدر خندیدم. چند ثانیه بعد، قهقههاش را پایان داد اما هنوز لبخندی…
رمان گل گازانیا پارت ۱۱8 ماه پیش۱ دیدگاه #پارتسیوهشت رویش را برگرداند و دراز کشید. – خوابم میاد. فرید سری چپ و راست کرد. – باشه… نمیدونم چیه که نمیگی! من ذهنم جایی…
رمان گل گازانیا پارت ۱۰8 ماه پیش۱ دیدگاه گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارتسیوچهار غزل لبخند زد. – ممنونم آبجی جان. برگردیم پایین؟ سمانه به آرامی جواب داد. – بریم که بچه هم بیدار نشه. از اتاق که…
رمان گل گازانیا پارت ۹8 ماه پیشبدون دیدگاه #پارتسی فرید یک فنجان چایی برداشت و در سکوت شروع کرد نوشیدنش. حاضر بود همینطوری داغ داغ سر بکشد و فقط سریعتر از آنجا نجات…
رمان گل گازانیا پارت ۸8 ماه پیش۲ دیدگاه #پارتبیستوهفت فرید با عصبانیتی که هنوز فروکش نکرده بود جواب داد. – بسه بهناز! چه وا دادنی؟ گفت برم فرهام و بیارم. – پس با…