رمان پسرخاله پارت 18

رمان پسرخاله پارت 18

بدون دیدگاه
  دستش رو پشت سرم گذاشت و دوباره چشمهاش رو بست و این یعنی میخواد منو ببوسه…. چقدر این لحظه ی قشنگ رو تو ذهنم باخودم مرور کردم .چه کیفی…
رمان پسرخاله پارت 17

رمان پسرخاله پارت 17

۳ دیدگاه
    بعضی قسمتهای حیاط عمارت اونقدر خوشگل بودن آدم از دیدنشون لذت میبرد. مثل من که گرچه آماده ی رفتن به بیرون بودم اما مجذوب طبیعت پشتی عمارت و…
رمان پسرخاله پارت 16

رمان پسرخاله پارت 16

۱ دیدگاه
    از فکر گذشته بیرون اومدم.گذشته ای که هر وقت ذهنم به سمتش کشید میشد و بهش فکر میکردم اتفاقها، دعواها، داد و فریادها ، فحش و بدوبیراه و…
رمان پسرخاله پارت 15

رمان پسرخاله پارت 15

بدون دیدگاه
    بالاخره دست از اذیت کردن من برداشت و گوشی رو برد همون سمتی که مدنظرم بود اما درست همون لحظه در اتاق من باز شد و یاسین اومد…
رمان پسرخاله پارت 14

رمان پسرخاله پارت 14

۱۰ دیدگاه
    رنگ از رخم پرید.هاج و واج به بهرادی که بدتر از من تو شوک بود نگاه کردم. یاسین خبر از اومدنش داده بود و ما همچنان داشتیم همدیگرو…
رمان پسرخاله پارت 13

رمان پسرخاله پارت 13

۲ دیدگاه
    به صورت سوگند نگاه کردم …هرچه بیشتر میشناختمش ، شخصیت و احساساتش نامفهومتر و مبهمتر میشد برام…احساس میکردم سرشار از حرفها و احساسهای گنگی هست که فقط واسه…
رمان پسرخاله پارت 12

رمان پسرخاله پارت 12

۱ دیدگاه
  اونقدر خوشحال بودم که دلم میخواست تا صبح بزنم و بکوبم و برقصم! توصیف این شدت از شادی قابل بیان نبود و من دلم میخواست داد بزنم. فریاد بزنم…
رمان پسرخاله پارت 11

رمان پسرخاله پارت 11

بدون دیدگاه
    این بوسه تو اون کوچه ی تاریک تا ابد تو خاطر من میوند چون بالاخره اون بزدلی و ترس و احتیاط رو کنار گذاشت و کاری رو انجام…
رمان پسرخاله پارت 10

رمان پسرخاله پارت 10

۲ دیدگاه
  فورا تکیه از درخت برداشت و گفت: -سلام… چیزی نگفتم و کنجکاوانه منتظر موندم تا ببینم خودش قراره چیبگه و اصلا برای چی بالاخره حاضر شده تنهایی بامن صحبت…
رمان پسرخاله پارت 9

رمان پسرخاله پارت 9

۸ دیدگاه
    اون خسته ام کرده بود. امرو نهی هاش، اینکارو بکن اونکارو نکنهاش، اینجا نرو اونجابرو …شده بود یه آقا بالاسر بی نسبت! سرشو آورد جلو و با اون…
رمان پسرخاله پارت 8

رمان پسرخاله پارت 8

بدون دیدگاه
  میدونم از دیدنم هم عصبانی بود هم شوکه اما واقعا برام اهمیتی نداشت. اگه پنهونی میومدم اون موقع شاید ازش می ترسبدم اما حالا نه… اصلا چه بهتر که…
رمان پسرخاله پارت 7

رمان پسرخاله پارت 7

۲ دیدگاه
  رومو ازش برگردوندم و به عکسها چشم دوختم. ولییاسر بهم گفته بود عالے ان…نکنهواقعا بد گرفته بودم!؟ البتهمن در ناشے و آماتور بودن خودم که شڪ نداشتم اما از…
رمان پسرخاله پارت 6

رمان پسرخاله پارت 6

۷ دیدگاه
  تمایلے به دشمن تراشے براے خودم نداشتم اونم درحالے که مدت زیادے از اومدنم به عمارت منوچهرخان نمیگذشت. منشاید مائده رو درست و حسابے نمیشناختم و تصورم از شخصیتش…
رمان پسرخاله پارت 5

رمان پسرخاله پارت 5

۲ دیدگاه
  انتظارم براے گیر آوردن وقت و صحبت با یاسین کاملا بیفایده بود آخه مادمازل مائده حتے یڪ ثانیه هم ولش نمیکرد و راحتش نمیذاشت! وقتیرفتم بالا توے اتاق مامان…
رمان پسرخاله پارت 4

رمان پسرخاله پارت 4

بدون دیدگاه
  نگاهی به رژلبهای پیش روم انداختم. انتخاب سخت بود.اول قرمز رو برداشتم ولی بعدش پشیمون شدم و بجاش رژلب زرشکی رنگ رو برداشتم که با رنگ ناخن هام ست…