رمان شالوده عشق پارت ۵۹

۱ دیدگاه
          کاش مردم‌می‌فهمیدند بعضی وقت‌ها با کوچک‌ترین دخالتشان، چقدر عرصه را برای دیگران تنگ می‌کند.   گویی میمیک صورتش زیادی خشمگین شده بود که یکی از…

رمان شالوده عشق پارت ۵۷

۲ دیدگاه
          چشم‌های سوزانم را باز کردم و چرخیدم.   امیرخان کنارم خوابیده و دست سنگین و مردانه‌اش روی شکم و پهلویم بود.   -امیر‌، امیرخان تو…

رمان شالوده عشق پارت ۵۶

۱ دیدگاه
            -من برنداشتم حتی نمی‌دونم راجع به چی دارید حرف می‌زنید!   پانیذ سریع جلو آمد.   -خاله اصلاً ناراحت نباش. من خودم می‌رم لباس‌هاشو…

رمان شالوده عشق پارت ۵۵

۲ دیدگاه
        -تو غلط کردی که دوست داری بری، بیا برو تو ماشین بشین ببینم.   حرصی گفتم:   -خودت غلط کردی!   -چی؟!   -باشه خیلی‌خب می‌دونم…

رمان شالوده عشق پارت ۵۴

۵ دیدگاه
          قلبم ریخت و پوریا بهت زده گفت:   -زنت؟   -بااجازه‌تون!   به ثانیه نکشید که زیر گریه زد و توجه مشتریان را به خود…

رمان شالوده عشق پارت ۵۳

۷ دیدگاه
          صدای هق‌هق های پوریا بلندتر شد و دلم برایش آتش گرفت.   -مشکلی نیست آقا احسان من و پوریا باهم دوستیم، به من نگه پس…

رمان شالوده عشق پارت ۵۲

۲ دیدگاه
          چیزی پیدا نکرد و کلافگی‌اش‌ بیشتر شد.   -باید قبل شمیم درمورد کار به من می‌گفتی.   -چرا؟   -چون من شوهرشم‌!   -من که…

رمان شالوده عشق پارت ۵۱

۱ دیدگاه
        به یاد تمام حرف‌های این چند وقت اخیر افتادم. همه‌ی بارهایی که با عصبانیت درمورد گندم پرسید، درمورد اتفاقات‌ پرسید و من مثل یک احمق به…

رمان شالوده عشق پارت 50

۲ دیدگاه
      -چرا؟!   -چون نمی‌خوام کسی فکر‌ کنه یه انسان خوب که تا این حد باهام صادقه با پارتی بازی پاش به اینجا باز شده!   شوکه سرتکان…

رمان شالوده عشق پارت ۴۹

۱ دیدگاه
      -هرچی شما بگی.   -جمال   یک مرد تقریباً میانسال از میان جمعیت بیرون آمد و کنار مریم‌ خانوم ایستاد.   -جانم؟   -شمیم، شمیم جمال سرآشپز…

رمان شالوده عشق پارت ۴۸

۱ دیدگاه
          به ترکیبمان‌ در آینه‌ی روشویی خیره شدم.   صورتش فوق‌العاده ناراحت و با غم واضحی به نیم‌رخم خیره شده بود و من هم به معنای…

رمان شالوده عشق پارت ۴۷

۲ دیدگاه
          دکتر دستش را به حالت نوازش‌طور و دوستانه‌ روی بازوی امیرخان می‌کشید و او هم در سکوت نظاره‌گره‌ صمیمیت زن زیبا بود!   فریادهای‌ این…

رمان شالوده عشق پارت ۴۶

۱ دیدگاه
        شمیم:         در میان خواب و بیداری کلمات کثیف و چندش‌آور آن نامه لعنتی در ذهنم خوانده می‌شد.   انگار صدایی شیطانی آنها…