رمان شالوده عشق پارت ۵۳ 4.6 (23)2 سال پیش۷ دیدگاه صدای هقهق های پوریا بلندتر شد و دلم برایش آتش گرفت. -مشکلی نیست آقا احسان من و پوریا باهم دوستیم، به من نگه پس…
رمان شالوده عشق پارت ۵۲ 4.8 (19)2 سال پیش۲ دیدگاه چیزی پیدا نکرد و کلافگیاش بیشتر شد. -باید قبل شمیم درمورد کار به من میگفتی. -چرا؟ -چون من شوهرشم! -من که…
رمان شالوده عشق پارت ۵۱ 4.3 (26)2 سال پیش۱ دیدگاه به یاد تمام حرفهای این چند وقت اخیر افتادم. همهی بارهایی که با عصبانیت درمورد گندم پرسید، درمورد اتفاقات پرسید و من مثل یک احمق به…
رمان شالوده عشق پارت 50 4.4 (23)2 سال پیش۲ دیدگاه -چرا؟! -چون نمیخوام کسی فکر کنه یه انسان خوب که تا این حد باهام صادقه با پارتی بازی پاش به اینجا باز شده! شوکه سرتکان…
رمان شالوده عشق پارت ۴۹ 4.5 (21)2 سال پیش۱ دیدگاه -هرچی شما بگی. -جمال یک مرد تقریباً میانسال از میان جمعیت بیرون آمد و کنار مریم خانوم ایستاد. -جانم؟ -شمیم، شمیم جمال سرآشپز…
رمان شالوده عشق پارت ۴۸ 4 (22)2 سال پیش۱ دیدگاه به ترکیبمان در آینهی روشویی خیره شدم. صورتش فوقالعاده ناراحت و با غم واضحی به نیمرخم خیره شده بود و من هم به معنای…
رمان شالوده عشق پارت ۴۷ 4.2 (32)2 سال پیش۲ دیدگاه دکتر دستش را به حالت نوازشطور و دوستانه روی بازوی امیرخان میکشید و او هم در سکوت نظارهگره صمیمیت زن زیبا بود! فریادهای این…
رمان شالوده عشق پارت ۴۶ 4.4 (26)2 سال پیش۱ دیدگاه شمیم: در میان خواب و بیداری کلمات کثیف و چندشآور آن نامه لعنتی در ذهنم خوانده میشد. انگار صدایی شیطانی آنها…
رمان شالوده عشق پارت ۴۵ 4.2 (28)2 سال پیش۱ دیدگاه هم خودم هم آن ها شوکه شدند… باورم نمیشد. صد سال هم فکرش را نمیکردم. اصلاً در مخیلهام نمیگنجید که یک روز مقابل آذربانو…
رمان شالوده عشق پارت ۴۴ 4.3 (26)2 سال پیش۱ دیدگاه -من… من دیدم کسی نیست گفتم به گندم صبحانه بد… خشمگین جلو آمد. -از این نقش بازی کردنات خسته شدم برو بیرون …
رمان شالوده عشق پارت ۴۳ 4.4 (31)2 سال پیش۱ دیدگاه -منظورم چیه؟ پس منظورم چیه؟! شمیم کاش فقط حداقل یه بار… یه بار همینجوری که با پر رویی تو چشمام نگاه میکنی، نگاه میکردی و…
رمان شالوده عشق پارت ۴۲ 4.4 (24)2 سال پیش۳ دیدگاه ابرویش بالا رفت و حیرت زده جلو آمد. -چی شد الآن نفهمیدم! دختر فقیر اما مغرورمون برگشته؟ تو مثل اینکه جایگاهِتو اشتباهاتو یادت رفته؟ حواستو…
رمان شالوده عشق پارت ۴۱ 4.1 (28)2 سال پیش۴ دیدگاه -آره… تو چرا هنوز بیداری؟ پانیذ با ناز و عشوه سمتش قدم برداشت و خیلی ریلکس کف دستانش را روی سینه او گذاشت. تن…
رمان شالوده عشق پارت ۴۰ 4.3 (27)2 سال پیش۳ دیدگاه جمع در سکوت فرو رفت و همایی با اعتماد به نفس بلند شد و جلوی امیرخان ایستاد. -من به عنوان یه دکتر بهتون قول میدم…
رمان شالوده عشق پارت ۳۹ 4.1 (25)2 سال پیش۱ دیدگاه -اِ چیزه گندم خانوم برای منم خیلی ارزشمنده. دوست دارم هر چی سریعتر حالش خوب بشه. وقتی امیرخان جلو رفت و دست به کمر…