رمان شالوده عشق پارت 84 4 (29)2 سال پیش۱ دیدگاه -چرا؟ -چرا؟! -تو اونی نیستی که بدون سوال کردن حکم بریدی و مجازات کردی؟! -هستم… تو چی؟ تو اونی نیستی که بدون توضیح…
رمان شالوده عشق پارت ۸۳ 4.4 (24)2 سال پیش۱ دیدگاه با صدای خیلی خشداری پرسید: -میگی بهت نظر نداشته؟! از ته دلم، از اعماق وجودم گفتم: -اون مرد حتی یه ذره هم به من…
رمان شالوده عشق پارت ۸۲ 4.1 (30)2 سال پیش۱ دیدگاه حرصی رهایم کرد و بلند تر از خودم فریاد زد؛ -بهم دروغ گفتی یک سال تموم باهام بازی کردی. جیغ زدم: -راجع به…
رمان شالوده عشق پارت ۸۱ 4.5 (14)2 سال پیش۱ دیدگاه -برو عقب داری اذیتم میکنی! -نرم چی میشه؟ -چی فکر کردی با خودت هان؟ منو چقدر احمق دیدی؟ هرکاری خواستی باهام کردی… هرجور تونستی…
رمان شالوده عشق پارت ۸۰ 4.7 (13)2 سال پیشبدون دیدگاه قلبم فی الفور نوای دلتنگی سر داد و به سختی خودم را کنترل کردم. با وجود همهی خطاهای خودم و او با وجود همهی…
رمان شالوده عشق پارت ۷۹ 4.5 (22)2 سال پیش۱ دیدگاه رنگ و رویش پرید و به تتهپته افتاد. -ا..امیرخان به من چه ربطی داره؟ تو د..دیوونه شدی؟ عقلتو از دست د..دادی؟! -راستشو بخوای تا…
رمان شالوده عشق پارت ۷۸ 4.4 (22)2 سال پیشبدون دیدگاه جمله اش را که تمام کرد با قدمهای بلند از اتاق زد و روی صندلی وا رفتم. چرا این کار را میکرد…؟! چرا اِنقدر تناقض…
رمان شالوده عشق پارت ۷۷ 4.4 (27)2 سال پیشبدون دیدگاه سیما بزاق گلویش را محکم قورت داد و دوباره پیام شمیم را در ذهنش مرور کرد. -نه نه آقا اینجوری نیست. بخدا قسم که…
رمان شالوده عشق پارت ۷۶ 4.5 (22)2 سال پیشبدون دیدگاه -آقا با من کاری داشتید؟ ایمیلش را تمام کرد و لپتاپ را بست. باید خیلی قبلتر این کار را میکرد. باید از همان وقتی…
رمان شالوده عشق پارت ۷۵ 4.4 (14)2 سال پیشبدون دیدگاه پانیذ سریع حرفش را گوش داد و کنارش نشست. -چیشده؟! با دیدن او دوباره بغض کرد. -دخترم تو میدونی مگه نه؟ …
رمان شالوده عشق پارت ۷۴ 4.4 (13)2 سال پیشبدون دیدگاه چرا درست وقتی که حس میکرد میتواند با چند نقشهی کوچک برای همیشه شمیم را بیرون و شَر او را از سرخانوادهاش کم کند، باید…
رمان شالوده عشق پارت ۷۳ 4.2 (27)2 سال پیشبدون دیدگاه -امیر… امیرم -باور کن اگه خودت این گَندو هم نمیزدی هیچوقتِ چیزی به روت نمیاوردم. دونستههامو با خودم تو قبر میبُردم اما کاری نمیکردم که این خجالت…
رمان شالوده عشق پارت ۷۲ 4.2 (20)2 سال پیشبدون دیدگاه امیرخان: عصبانی و دیوانه شده از اتاق بیرون زد. نه چیزی میدید و نه چیزی میشنید. برق نگاه پر نفرت شمیم…
رمان شالوده عشق پارت ۷۱ 4.1 (21)2 سال پیشبدون دیدگاه حرصی انگشت اشارهاش را به لبهایم چسباند و محکم فشرد. -زیادی داری یه تخته میری برای خودت من نه دستم به اون کلبه خورده…
رمان شالوده عشق پارت ۷۰ 4.3 (27)2 سال پیشبدون دیدگاه -خوبه فعلاً کسی مزاحم ما نشه کار دارم. -چشم فقط مثل اینکه آندره مریض شده. چند روزه هیچی نمیخوره. امیرخان کمک کرد که پیاده شوم.…