رمان شیطان یاغی پارت 122 سال پیشبدون دیدگاه عقلم می گفت حرف های ان مرد اصلا منطقی نیست که بخواهم بهش فکر کنم و بترسم ولی دلم هم آشوب بود. انگار از چیزی…
رمان شیطان یاغی پارت 112 سال پیشبدون دیدگاه افسون یاد ان مرد که می افتم تمام تنم می لرزد. نگاه جدی و سردش با ان چشمان آبی زیادی ترسناک بودند. من جانش را نجات…
رمان شیطان یاغی پارت 102 سال پیشبدون دیدگاه افسون دست از تقلا برداشت و با تعجب نگاه ابی های سرد و پرخشم مرد کرد. عمو جلالش دیگر به این مرد چه ربطی داشت…؟! …
رمان شیطان یاغی پارت 92 سال پیشبدون دیدگاه پاشا با اخم و نگاهی سرد و ترسناک نگاهش کرد… -مگه نگفتم ساعت هشت خونه باش…! رنگ دخترک پریده بود اما سعی کرد توجهی…
رمان شیطان یاغی پارت82 سال پیشبدون دیدگاه 3 پوک محکمتری به سیگارش زد و با اخم هایی درهم نگاه صورت خون آلود مرد کرد… -حرف بزن…! مرد ترسیده به گریه افتاد… –…
رمان شیطان یاغی پارت 72 سال پیشبدون دیدگاه افسون چند بار پلک زدم. ان مرد مرموز نبود… یعنی رفته بود…؟! اخم کردم و ضربه ای به سرم زدم… چقدر خنگ بودم. – خب وقتی…
رمان شیطان یاغی پارت ۶2 سال پیشبدون دیدگاه ارش سرکی داخل مغازه کشید. -هنوز خونه نرفته…! اخم های ساشا در هم شد. -یعنی چی؟ مگه ساعت از ده نگذشته…؟! -آقا…
رمان شیطان یاغی پارت ۵2 سال پیشبدون دیدگاه چهره نریمان درهم شد. -چیکار کردی با خودت مرد…؟! پاشا از درد صورتش در هم شد. آدم توضیح دادن نبود. -باید دوباره بخیه بزنی…!…
رمان شیطان یاغی پارت۴2 سال پیشبدون دیدگاه نتوانستم طاقت بیاورم و عق زدم. خودم را به روشویی گوشه زیر زمین رسانده و دستانم را شستم… اما هرچه بیشتر می شستم، دستانم از خون پاک نمی…
رمان شیطان یاغی پارت ۳2 سال پیشبدون دیدگاه لبخند مهربانش میان لپ های گوشت الود و سرخش، دلم را برد… -الهی عاقبت بخیر بشی… الهی خوشبخت بشی دخترم…!!! نمکین خندیدم و بعد با…
رمان شیطان یاغی پارت ۲2 سال پیشبدون دیدگاه -غلط کردم اقا… به خدا تهدیدم کردن… از سر تقصیر من درگذر… التماست می کنم… زن وبچه دارم… رحم کن…! گوشش پر بود از این…
رمان شیطان یاغی پارت ۱2 سال پیشبدون دیدگاه از بوسیدن و بوسیده شدن لب هایش توسط زن ها بیزار بود…. زن هایی هرزه و فاحشه که فقط به درد تخت خواب و یک شب رابطه می…