رمان گل گازانیا پارت ۳۷

بدون دیدگاه
  #پارت‌صد‌وبیست‌وسه       با خستگی به خانه برگشت.   زمانی که چشمش به مادرش افتاد، حاضر جلوی درب ایستاده بود، با چشم‌هایی تنگ شده سوال کرد. – کجا…

رمان گل گازانیا پارت ۳۶

۱ دیدگاه
  #پارت‌صد‌وبیست     فرید دوباره قهقهه زد. – خستم پاشو با نازی برید بخرید. بهش زنگ بزنم؟   غزل بینی بالا کشید. – خیلی زشت میشه آخه! میگن دختره…

رمان گل گازانیا پارت ۳۵

۲ دیدگاه
        غزل که تمام مدت سکوت کرده بود، همینکه دور شدند، با تعجب برگشت و به پسرک نگاه کرد.   هنوز همانجا ایستاده بود و تکیه به…

رمان گل گازانیا پارت ۳۴

بدون دیدگاه
  #پارت‌صدو‌چهارده       هنوز نیم متر هم راه طی نکرده بودند که صدای هین گفتن غزل موجب شد فرید بگردد و هنوز کامل برنگشته، صدای افتادن غزل در…

رمان گل گازانیا پارت ۳۳

۱ دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌صدو‌یازده       غزل سری به تایید تکان داد.   – درسته. من خیلی ساده هستم و ذاتا این سادگی و حفظ کردم. نمی‌دونم چطوری باید واسه…

رمان گل گازانیا پارت ۳۲

۱ دیدگاه
      فرید خودش را جلو کشید و صورتش را جلو برد. – این مرتیکه چقدم پررو بود!     غزل همانگونه که مشغول آغشته کردن پنبه به بتادین…

رمان گل گازانیا پارت ۳۱

بدون دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌صدوپنج     دوباره قصد که فاصله بگیرد و فرید مانع شد. هردو بازویش را گرفت و دقیقا مقابل خونش نگهش داشت.   – اگه نگی زنگ می‌زنم…

رمان گل گازانیا پارت ۳۰

۲ دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌صدودو     فرید برگشت و با خنده نگاهش کرد. – یعنی میخوای بگی من زندگی خوبی دارم؟     شانه بالا انداخت.   – نمیگم تو مشکلی…

رمان گل گازانیا پارت ۲۹

بدون دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌نود‌نه     اشکهایش سینه‌ی فرید را گرم می‌کنند و فرید محکم چشم بست. دستش را روی بازوی فرید کشید. – من خسته شدم… از بس تنها موندم…

رمان گل گازانیا پارت ۲۸

بدون دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌نود‌وشش         فرناز همانگونه که مانتویش را تن میکرد، سر تکان داد. – آره فداتشم.     فرید پس از تسویه حساب با رستوران، پیش…

رمان گل گازانیا پارت ۲۷

۱ دیدگاه
    #پارت‌نودوسه       تنگ آبی که روی عسلی بود را، دستش گرفت و برای خودش آب ریخت. – لطفاً به منم آب میدین.     فرید بدون…

رمان گل گازانیا پارت ۲۶

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌نود     بازویش را گرفت. – نمی‌شنوی میگم لباس منو اتو کن؟   – خب من مسئول اتوی لباس شما نیستم، اما فرهام چرا… یعنی من…

رمان گل گازانیا پارت ۲۵

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌هشتاد‌وهفت     دستی به چشمهایش کشید و سوی در حمام رفت. تقه‌ی آرامی به در زد. – غزل بیا بیرون ببینم.     غزل لبش را…

رمان گل گازانیا پارت ۲۴

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌هشتاد‌وچهار       غزل با ناراحتی زمزمه کرد. – من متوجه نیستم منظورتون چیه!     – منظور من واضحه… غزل تو چه بخوای چه نخوای،…

رمان گل گازانیا پارت ۲۳

۲ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌هفتاد‌وهشت     با لبخند فاصله گرفت.   – دستمو میگیری، باهم میریم بیرون… حوصله ندارم دوباره با عموت دعوا کنم. اوکی؟     سری تکان داد.…