رمان آخرین سرو پارت 17

بدون دیدگاه
  سوار که شدم بی مقدمه با صدای لرزان شروع کرد: _خانم جان من یه کارگر ساده ام از مال دنیا همین یه لکنتی رو دارم که اگه چرخش بچرخه…

رمان آخرین سرو پارت 16

بدون دیدگاه
  پدر ! بگذار تا میراث تو برای من بخشش دستان سخاوتمند تو باشد! همان دستانی که تا یاد دارم، همواره میبخشیدند نه آنکه با جور میستاندند … بگذار تا…

رمان آخرین سرو پارت 15

بدون دیدگاه
  میدانستم رویارویی با اوچقدربرایم دردناک خواهد بود … میدانستم که هرگز تحمل آن را نخواهم داشت که بتوانم در چشمهایش نگاه کنم وبگویم که “دیگر هرگز و تا ابد…

رمان پناهم باش پارت 19

بدون دیدگاه
  عجیب بود این دخترى که تا دیروز از نزدیک شدن به من مى ترسید الان تموم وجودش رو در اختیارم گذاشته ؛ هیچ! با من همراهى هم مى کرد.…
رمان پناهم باش پارت 18

رمان پناهم باش پارت 18

بدون دیدگاه
  سرمو خم کردم و بوسه اى روى دستش که بهش سرم وصل بود، نشوندم و بعد سرم رو روى دستش گذاشتم واشک ریختم. با همه ى مردونگى ام اشک…
رمان وان

رمان آخرین سرو پارت 14

بدون دیدگاه
  دری در مقابلم گشوده شد ونوری از ورای آن چهار چوب رنگ باخته ی آهنی بر قلبم تابید دو کبوتر روی زمین ، درست وسط باغچه خلوت کرده بودند……
رمان آخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 13

بدون دیدگاه
  “ماهی دارم میمیرم…دارم خفه میشم ! دلم برات تنگ شده! میخوام ببینمت…میخوام باهات حرف بزنم” همه تنم لرزید و قلبم لغزید و کف دستم افتاد. گیج ومنگ چند مرتبه…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 17

۱ دیدگاه
  روى تخت نشست و من براى بار دیگه رفتم و به مادر سر زدم. خوابیده بود! ملافه رو روش کشیدم و قصد برگشت داشتم که ترنم رو جلوى در…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 16

۲ دیدگاه
  انگار از این پیشروی من خوشش اومده بود طوری که نرم شده و چشمهاش رو بسته بود و لبخند محوی روی لبهاش نشسته بود و من احساس می کردم…
رمان

رمان آخرین سرو پارت 12

بدون دیدگاه
چند شب بود که بابا حتی شبها هم خانه نمی آمد. دلیل نیامدنش راهم به حساب گرفتاری های اخیر وسر وسامان دادن به وضع نا به سامان حجره میگذاشت. دلیل…
رمان اخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 11

بدون دیدگاه
  کسى محکم به در لگد و زد قبل از اینکه بتوانم حرکتی کنم پیرزن بار دیگر وارد اتاق شد. همان جا روی زمین نشسته بودم و دستهایم را از…
رمان وان

رمان پناهم باش پارت 15

۴ دیدگاه
  زودی از حمام بیرون اومدم و رو بروی اینه نشستم موهام رو سشوار کشیدم و بعد بلوز و شلواری رو که اوین برام انتخاب کرده بود به تن کردم.…
رمان

رمان پناهم باش پارت 14

بدون دیدگاه
  اون لحظه فکر می کردم ناراحتیم بخاطر معذب بودنمه! اما وقتی به اوین نگاه کردم متوجه شدم نه!هیچ چیز مثل لبخند غمگینش من رو از پا در نیاورده بود!…
زینب ایلخانی

رمان آخرین سرو پارت 10

بدون دیدگاه
  وبعد بدون اینکه منتظر بماند تا حرف بزنم در چشم هایم نگاه کرد وگفت: – خجالت نمیکشی دختر! گنده شدی خیر سرت داری میری خونه ی شوهر!! هنوزم وایمیسی…
رمان

رمان آخرین سرو پارت 9

بدون دیدگاه
پس بدون درنگ شروع به تعریف کردم ماجرای پسر درختی وحرفهایش و تعقیب کردن ها وحضور مداومش را گفتم در آخر هم رو به آمنه کرده وگفتم: – ننه خودتم…