رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۵۲3 سال پیش۱ دیدگاه ماهیچهها را خوب شست و آبکشی کرد تا خشک شوند. رو به آرتا کرد و گفت: _تا اینجاش که آسون بوده. جای اینکه به جون من…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۵۱3 سال پیش۳ دیدگاه به این قسمتش فکر نکرده بود. باید شماره حساب چه کسی را میداد؟ خودش یا راستین؟ اگر شماره حساب راستین را میداد، آنوقت پیام واریزی برای او میرفت…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۵۰3 سال پیش۱ دیدگاه _ این پسره ول نمیکنه! یعنی لوا رفته بهش گفته دیگه نمیخوام باهات دوست باشم اونم زیر بار نرفته و هر بار یه جوری مزاحمش میشه. تک…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۴۹3 سال پیش۲ دیدگاه _ اهورا دیگه برای من مهم نیست. اصلاً بهش فکر هم نمیکنم. با یادآوری وضعیتش، با تمسخر جملهاش را تصحیح کرد. البته اگه بذاره یه نفس…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۴۸3 سال پیش۱ دیدگاه _ تو چشمات هم رفت؟ لوا زیر گریه زد. _ اول از همه رفت تو چشمم! _ من زنگ زدم امبولانس، خدا لعنت کنه کار…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۴۷3 سال پیش۱ دیدگاه سالومه پوفی کشید و ضبط را روشن کرد. _چی بگم والا… به نظرم که نمیفهمن و تو الکی میترسی. _حالا فعلا که راستین حالشو گرفته. فقط…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دیدپارت ۴۶3 سال پیش۲ دیدگاه هیچ کار خاصی، دیگر از دستش برنمیآمد و فقط باید منتظر می ماند. ساعت نُه شب، تبلیغشان گذاشته میشد و تا آن لحظه، تصمیم گرفت در خانه…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۴۵3 سال پیش۱ دیدگاه باورش نمیشد چنین چیزی را بشنود اما فرصت نکرد خوشحالی کند و پدربزگش سریع تو ذوقش زد. _لازم نکرده! نوردخت بیتوجه به او سری تکان…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۴۴3 سال پیش۱ دیدگاه لوا لحظهای، دست از رنده کردن سیبزمینی برداشت. در واقع از شنیدن حرفی که راستین به او گفته بود، دستهایش شل شده و گونههایش گل انداخته بودند.…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۴۳3 سال پیش۲ دیدگاه نتوانستم در برابر خواهشش، مقاومت کنم. _پس صبر کن برم پایین لپتاپمو بیارم و بیام. از جا بلند شدم و باز هم بیسر و صدا پایین…
رمان تو را دربازوان خویش خواهم دید پارت ۴۲3 سال پیش۲ دیدگاه باید یادبگیری تا از حقت دفاع کنی و نذاری کسی بهت زور بگه. یه وقتایی گریه و مظلوم بودن اصلا جواب نمیده، ولی تو تمام مدت واکنشت یکیه!…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۴۱3 سال پیش۱ دیدگاه _فکر کردی من بدم میاد با زبون خوش باهاشون حرف بزنم مادر من؟ نه والا! اما خودشون زبون نفهمن تا زور بالاسرشون نباشه، آدم نمیشن. مامان…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۴۰3 سال پیش۱ دیدگاه بابا با تعجب به سمتش برگشت و پوزخند زد. _از کی تا حالا شدی طرفدار اینا؟ همین دوتا که تو هنوز بهشون میگی بچه، اونقدر بزرگ شدن…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۳۹3 سال پیش۱ دیدگاه این رسما یک پیشنهاد کاری بود؟ یعنی میخواست من را هم عضوی از خودشان بداند؟ نمیتوانستم قبول کنم… مگر چهقدر درآمد داشتند که بخواهم حداقل سی درصد آن…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۳۸3 سال پیش۲ دیدگاه _آره، من خودم دوست دارم اطرافم تمیز باشه ولی دیگه نه تا این حد. اینجا رو هیچچقت کثیف نمیتونی پیدا کنی؛ مگه اینکه مرتضی نباشه. _کار…