رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت(آخر)10 ماه پیش4 دیدگاه _ خیلی ناز شدی… ماشاءالله… همون موقع هم که گفتی آرایش غلیظ و جیغ نمیخوای، زود قبول کردم چون میدونستم همینجوری بهت خیلی میاد. قصد داشت…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۱۱10 ماه پیشبدون دیدگاه _ میبینی حلقه رو؟ من دارم با راستین ازدواج میکنم. دوستش دارم و حالم کنارش خوبه. کارایی که تو باهام کردی ماهها طول کشید تا ترمیم بشه. هرچی بهم…
رمان تورادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۱۰10 ماه پیشبدون دیدگاه آسیب زننده وجود داره. مثلا میبینن یکی پولداره، میرن باهاش وارد رابطه میشن تا خودشون هم به امکانات برسن براشون هم اهمیتی نداره طرف مقابل متأهل باشه…
رمان تورادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۹10 ماه پیشبدون دیدگاه _ نه! من از همون اول میدونستم چه حرفایی دربارهت شایعه ست و کدوما حقیقته ولی از اخلاق و تربیتت خوشم نمیاومد و نمیخواستم بچه هام بهت نزدیک…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۸11 ماه پیشبدون دیدگاه تقدیر؟ چی بگم والا… اصلاً نفهمیدم چه طوری و کی انقدر پای راستین به زندگی ما باز شد و به مرور فهمیدم بیخودی اونو قضاوت کردم. _یعنی الان باهاش…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۷11 ماه پیشبدون دیدگاه مجازی نداشتیم. از صفر تا صدش با تو بود، فقط نمیخوام به خاطر من از علاقه یا برنامه هایی که سالها براشون زمان گذاشتی، جدا بشی. نوردخت هم به…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۶11 ماه پیشبدون دیدگاه _ آقا ببخشید… شرمنده من مسیرم عوض شده. مرد بی حوصله به نظر میرسید. . _ کجا میخواید برید؟ قیمت عوض میشه ها… _ مشکلی نیست. …
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۵11 ماه پیشبدون دیدگاه من دخترمو به تو نمیدم! به نحوی جمله ی آخر را شمرده شمرده و رسا به زبان آورد که خوب در گوشهای راستین فرو برود. حتی چند…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۴11 ماه پیش1 دیدگاه اساسی با این خوشگل پسر حل کنم! فعلا میرم ولی بعداً باز میآم! فکر نکن میذارم آب خوش از گلوت پایین بره! هم چراغی راستین، که اوضاع را…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دیدپارت۱۰۳11 ماه پیش4 دیدگاه سوی دیگر، کوروش، خون، خونش را میخورد. از فرط عصبانیت، به خود میپیچید و از درون میجوشید. باورش نمیشد که چه شنیده… . تک دخترش، ناموسش، به…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۲11 ماه پیشبدون دیدگاه _ آمادهای؟ یک، دو، سه یکی از پسرها، که مقابلش نشسته بود گفت: _ اوه، این چه سخته. دختری دیگر گفت: _ چه شانسی داری،…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۱11 ماه پیشبدون دیدگاه یادش آمد که آخرین بار، دعوتش را رد کرده بود. _ خودمم فکر نمیکردم بیام… لوا، با وجود تمام تلاشش برای خوب بودن، چندان موفق نبود. بیاراده، خاطراتی…
رمان تورا دربازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۰11 ماه پیشبدون دیدگاه روز هم پیشرفت میکنه اما هرچی شد، والا خودش تلاش کرده و شده! ما براش کاری نکردیم. بگیم اون روزا غممون هنوز سنگین بود، نتونستیم کنار بیایم،…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت۹۹11 ماه پیش2 دیدگاه اینجا رو هم امتحان کنم؟ نه دیگه! از این خبرا نیست. _مگه چیکار کرده؟ نسیم به حرف آمد و با مظلومیتی که معلوم نبود واقعی یا ساختگی…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت 9811 ماه پیشبدون دیدگاه میکرد این قسمت از زمان را روی تکرار بگذارند و لوا با همان صدای دلنشینش مدام بگوید عزیزم… ممنونم عزیزم… این کلمه کوتاه برایش از صد مصرع و…