رمان رویاهای سرگردان پارت ۵ 4.8 (6)2 سال پیشبدون دیدگاه استکان به دست نشستم؛ اما در دم مجبور شدم بلند شوم. از حیاط سروصدا میآمد. استکان را روی میز گذاشتم و پرده را کنار زدم. خواهر آقاکیوان…
رمان رویاهای سرگردان پارت ۴ 5 (3)2 سال پیش۱ دیدگاه بعد یکدفعه پرسید: -افسانه چی میگه، نگفت کی میتونه یهکاری برات بکنه؟ -چه کاری بکنه؟ داروندار افسانه تو اون آتلیه بود. باید بیخیالش بشم. -اینکه منطقی نیست. بالاخره…
رمان رویاهای سرگردان پارت ۳ 3.8 (4)2 سال پیشبدون دیدگاه عمهپری وارد بحثشان شد. تا لحظاتی فقط صدای او میآمد، کمی آرامتر از آقاکیوان صحبت میکرد: -شادی برو شر به پا نکن. ما نونونمک هم رو خوردیم؛…
رمان رویاهای سرگردان پارت ۲ 4.5 (4)2 سال پیشبدون دیدگاه سختم بود دکمهی آیفون را فشار بدهم و عمه را از وسط دفترودستکهایش بلند کنم تا در را برایم باز کند. ترجیح میدادم همیشه کیان این کار…
رمان رویاهای سرگردان پارت 1 4.2 (12)2 سال پیشبدون دیدگاه برجستگی پشت پلکش دیدن رنگ چشمانش را سخت میکرد؛ تنها میشد هالهای از رنگ قهوهای را پس از چندین و چندبار نگاهکردن به چشمان او…