_ صدای لعیاست؟   لیلا سر تکان داد :   _ آره دوساعتی هست اومدن   لب هایش کش امد :   _ امیرمهدی هم باهاشه؟…

  صدای مرد رشته افکارشان را پاره کرد   لادن جمله‌اش را کامل نمی‌شنید   مغزش دنبال کلمه هایی خاص بود بالاخره پیدایشان کرد   ۴۵ سال حبس شلاق دیه…

      سرش را پایین انداخت   دیگر به هیچ کدام نگاه نمی‌کرد   نه نفرین های مادر و خواهرانش را می‌شنید ، نه التماس های خانواده ساواش را…

        می‌توانست ثابت کند ساواش قصد هل دادنش را نداشته اما او داشت چوب لای چرخش میکرد   اگر خودش دروغ دخترک را تایید می‌کرد کاری از…

        شانه بالا انداخت   ناخواسته انقدر مظلوم شده بود که احساس می‌کرد دل همه به حالش کباب است   _خیلی شیطون بودم آقای دانش پژوه برعکس…

          اشکی روی گونه‌اش ریخت که سریع، قبل از اینکه کسی ببیند پاکش کرد   وقت جا زدن نبود، بزودی ساواش را می‌دید، همانی که زندگیش…

        لیدا خواست از اتاق خارج شود که لادن صدایش کرد   با همان چشمان قرمز سوالی نگاهش کرد :   _ جانم عزیزم؟   _ سرت…

        بیتا در جیبش دنبال موبایل گشت و چند ثانیه ای با آن درگیر شد   صفحه را سمت لادن گرفت و عکس ها را رد کرد…

        لادن پوزخند زد بزودی به او می‌فهماند….   دست‌هایش را درهم قفل کرد و لب زد:   _ من و جای تو دید ، مست بود…

      بیتا نزدیک میز ایستاد و ابرویی بالا برد.   _ خب بهتره بریم توی کافی شاپ صحبت کنیم.   بعد با نگاه کج و کوله ای به…

        هیچ کدامشان از نقشه شوم آن یکی اطلاعی نداشت   که لادن دنبال راهی برای انتقام بود و بیتا دنبال راهی برای آزادی ساواش!   بیتا…

            سرباز ساواش را سمت در هل داد :   _ نمیشه خانم من مامورم   لادن عصبی سرش را میان دستانش گرفت و پوف…

        ساواش پلک هایش را روی هم فشرد   کاش کابوس بود   کاش کسی بیدارش میکرد…   لادن اشک ریخت :   _ تولد بیست سالگیمو…

        * * * * * * * * * * * * * * * *   لیلا چادر را روی سر لادن تنظیم کرد و…

      نغمه بحث را عوض کرد :   _ ولش کن ستاره قول دادی درباره چیزهای بد صحبت نکنی   ستاره شانه بالا انداخت   _ حرف بدی…