رمان مادیان وحشی پارت 4

۹ دیدگاه
💙مهراب Mehrab💙 Mehrab زبونی رو لبام کشیدم و لواشکمو گذاشتم تو دهنم بابا که خیلی استرس داشت واسه گند نزدنم جلوی بقیه اومد رو به روم و یکی از لواشکامو…

رمان مادیان وحشی پارت 3

بدون دیدگاه
با کف دست به پیشونیم کوبیدم و رو به مامان و بابا و بنیتا گفتم +یادم رفت مهمونمونو بیارم! یه دیقه صبر کنین بدو بدو رفتم تو حیاط ، در…

رمان مادیان وحشی پارت 2

بدون دیدگاه
🤍بنیتا🤍 با صدای زنگ گوشیم نگاهمو از جمعیت دختر پسرای جوون گرفتم … با دیدن اسم مهراب ذوق زده گوشیو برداشتم … +واااایی مهراب! ــ چطوری عشقم؟ +اوف! خیلی بد…