رمان مادیان وحشی پارت 43 سال پیش۹ دیدگاه💙مهراب Mehrab💙 Mehrab زبونی رو لبام کشیدم و لواشکمو گذاشتم تو دهنم بابا که خیلی استرس داشت واسه گند نزدنم جلوی بقیه اومد رو به روم و یکی از لواشکامو…
رمان مادیان وحشی پارت 33 سال پیشبدون دیدگاهبا کف دست به پیشونیم کوبیدم و رو به مامان و بابا و بنیتا گفتم +یادم رفت مهمونمونو بیارم! یه دیقه صبر کنین بدو بدو رفتم تو حیاط ، در…
رمان مادیان وحشی پارت 23 سال پیشبدون دیدگاه🤍بنیتا🤍 با صدای زنگ گوشیم نگاهمو از جمعیت دختر پسرای جوون گرفتم … با دیدن اسم مهراب ذوق زده گوشیو برداشتم … +واااایی مهراب! ــ چطوری عشقم؟ +اوف! خیلی بد…
فصل دوم رمان سادیسمیک “مادیان وحشی”3 سال پیش۲ دیدگاه💜آسنات (asenat)💜 Asenat دستشو گذاشت رو شونم و نگهم داشت … ــ هی هی هی! خوب تیکه ای هستی سرمو بالا گرفتم خیره به چشمای سگ دار قهوه ایش آب…