رمان قانون عشق پارت 16

بدون دیدگاه
مشت کوچیکم رو به سینش کبوندم که با خنده محکم تر بغلم کرد آغوشش حس خیلی خوبی داشت جوری که تمام حس های بدم رو ازم دور کرد و قلبم…

رمان مسامحه پارت 7

۱۱ دیدگاه
🏳چند سال بعد.. صنم 9 بچه از حنیف باردار شد؛که 4 تایشان فوت کردند و 5 تایشان هم زنده ماندند.. به ترتیب : _ کوکب _ ماه لقا _ داراب…

رمان مسامحه پارت 6

۱۱ دیدگاه
&& صنم && با عصبانیت نزدیک آمد و خطاب به صنم بانو ، با خشم غرید : _ من علاقه ای به این پسر ندارم !.. چرا  نمی فهمین؟؟ صنم…

رمان مسامحه پارت 5

۲۴ دیدگاه
🏳چند سال بعد.. && ماه لقا && با تعجب به دستان کوچک نوزاد ، زل زد؛نگاهش را سوق داد به صورتِ ماهِ کودک.. باورش نمی شد ، این نوزاد..داداشِ او…

رمان مسامحه پارت چهارم

۱۴۰ دیدگاه
* * * * امروز ، مادر صنم آمده بود خانه شان؛صنم بسیار خوشحال و شادمان بود !.. او ، مادر خود را خیلی زیاد دوست می داشت.. بعدازظهر بود..…

رمان مسامحه پارت سوم

۱۱۴ دیدگاه
بعد از عوض کردن لباس هایش و پوشیدنِ دستی لباسِ تمیز ، از اتاق بیرون زد.. کوکب از بیرون آمده بود و در حال بحث با ماه لقا بود ……

رمان مسامحه پارت دوم

۱۸۳ دیدگاه
مرسی از نظراتتون♥️ خب … بریم ادامه ی داستان..:)) 💬روزی از روز ها ، بعدازظهر مثل همیشه حنیف آقا گوسفندان را از آغل بیرونشان آورد و آنها را ب سوی…

رمان مسامحه پارت اول

۱۱۵ دیدگاه
..In the name of god.. ❕نوشته ای بر اساس حقیقتی تلخ !.. _ به جهان؛خرّم از آنم ک جهان ، خرّم از اوصت … عاشقم بر همه عآلم؛ک همه عآلم…