رمان عشق خلافکار پارت 51

۱۳ دیدگاه
دو روز بعد……. کلاوس با یه جمله خسته نباشیید کلاسو تموم کرد که منتظر موندم همه برن و حواسم بود که کلاوس جایی نره. کلاس که خالی شد داشت از…

رمان به تلخی حقیقت پارت 32

۸ دیدگاه
داشتیم رقص مخصوص خودمونو انجام میدادیم … نگاه کل جنعیت رو ما زوم بود و نور رو ما گرفته شده بود … +مارسل … اینا دارن مارو نگا میکننا! لبخند…

رمان ورطه دل پارت ۸

۲۳ دیدگاه
*2017-کیش* آیدا: درددرسرتاسربدنم جولان می دهدتوان بازکردن چشمانم راندارم هواسرداست چشمانم رانم نمک بازمی کنم گلویم خشک شده عمه رامی بینم چشمانش قرمزاست به طرفم می آیدمی گردوآهسته ناله می…

رمان اورا پارت اول☆

۱۹ دیدگاه
#رمان_او_را قسمت اول ☀️ سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هنوز سرم درد میکرد. پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم. 💤چشمام دوباره…

رمان به تلخی حقیقت پارت 31

۶ دیدگاه
رفته بودیم بیمارستان واسه مامان و نیکلاس … مامان که حالش خوب شد بردنش خونه ولی نیکلاس … بلخره از اتاق آوردنش بیرون … +چیشد آقای دکتر؟! دکتر که مرد…
رمان پسر بد

رمان پسر بد پارت 30

۹۵ دیدگاه
* * * * روی صندلی نشستم و اونم روی صندلی رو به روم نشست ، با چشمای اشکیم بهش خیره شدم … همونطور که خودکار رو گرفته بود لای…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۳۹

۲ دیدگاه
  پاییزه خزون _آراز گفته باید با ساحل حرف بزنم ،نظره قطعیه با اونه ،ببین خواهری پسره آقای رضاییو من دیدم…. آدم متشخصیه… نمیگم میشناسمش…. چون تو این دوره زمونه…

رمان به تلخی حقیقت پارت 30

۳۲ دیدگاه
پنج تا ماشین سیاه رنگ دنبال هم … زیادی مشکوک بود ولی وختی جون نیکلاس و بقیه افراد تو خطر باشه ، ما ام از همدیگه میپاشیم … مامان و…

رمان ورطه دل پارت ۷

۱۱۸ دیدگاه
تمام بدنش دردمی کند چشمانش را باز می کند گلویش خشک شده به سقف بالای سرش نگاه می کند ناآشناست سرش را به طرف راست می گرداند مردی را می…

رمان ورطه دل پارت ۶

۹ دیدگاه
طاهاپسرلیلاوالبرزوپسرعموآیداکه دوسال ازآیدابرزگتربودومهندسی برق می خوانددلیلاهیچ وقت دوست نداشت طاهابه آیدانزدیک شود لیلافکرمی کردآیدامانندمادرش است مهناز…مهنازمادرآیدابعدازبه دنیاآمدن آیدابرای زندگی به ترکیه می رودوآیداوپدرش راترک می کندالوندبه کمک خواهرش میناآیدارابزرگ کردند…ولی…

رمان عشق خلافکار پارت 50

۲۲ دیدگاه
زمان حال… ★آدرین★ کامل مست نبودم و میخواستم که ببینم نسبت به من چه واکنشی نشون میده اما اون خشکش زده بود و انگار که توی این دنیا نبود. بلوزش…

رمان به تلخی حقیقت پارت 29

۵۹ دیدگاه
+به به مامان و بابا عشقای خودم! مامان گرفتم تو بغلش و محکم چلوندم ــ وای پسر چقد دلم واست تنگ شده بود! +من بیشترررر کارولینم مثل من بغل کرد…
رمان پسر بد

رمان پسر بد پارت 29

۲۳۹ دیدگاه
* * * * دستمو گرفته بود و با عجله از پله های ساختمون بالا میرف …‌ اونقدر سریع میرفت که یه جاهایی دیگه میخواستم بیوفتم ! … . با…