پاییزه خزون پارت ۳۹

4
(6)

 

پاییزه خزون

_آراز گفته باید با ساحل حرف بزنم ،نظره قطعیه با اونه ،ببین خواهری پسره آقای رضاییو من دیدم…. آدم متشخصیه… نمیگم میشناسمش…. چون تو این دوره زمونه نمیشه آدما رو شناخت تا وقتی بری زیره یه سقف باهاش ،ولی من میگم آدم بدی به نظر نمیرسه…. دستش به دهنش میرسه …..تحصیل کردست شرکت مهندسی داره
… از اون ورم تک پسره خانوادس ، خانوده خوبی داره…. همه اینارو بهت گفتم تا با دید باز تصمیم بگیری ….
با بهت داشتم به حرفاشون گوش میدادم نه واقعا دوس نداشتم جلوی این همه آدم تنهاییامو بکوبونن تو صورتم ،این دردش از سیلی هم بیشتر بود ،توده سرطانی دوباره تو گلوم جا خوش کرده بود ،کاشکی یه ذره هوا بیشتربود احساس میکردم ریه هام یاری نمیکنه ،حالم خوب نبود ،الان به آرمین نیاز داشتم…. بیاد و با اون صدای نسخش بگه
_همه که قرار نیست با پدر و مادرشون یه سری چیزارو تجربه کنن ،همه قرار نیست تا آخر عمر پدر مادر داشته باشن ،خدا بعضی اوقات یه کسایی و ازت میگیره تا بهت بگه تو تنهاییم میتونی از پسش بر بیای ،تو تحملشو داری بنده من ،من تورو قوی تر از این حرفا ساختم ،به آراز یه نگاهی انداختم تموم دلخوریمو ریختم تو چشمام….. ازشون توقع نداشتم جلو این همه آدم شخصیتمو زیر سوال ببرن ،با هزار تا جون کندن فقط گفتم
_نه !!!!
جمع تو سکوت بدی فرو رفت دیگ تحمل این فضارو نداشتم باید میرفتم دور میشدم تا بتونم نفس بکشم ،نمیدونم اینا چرا فک میکنن من تنهایی از پسه خودم بر نمیام ،تا الانش بر اومدم ….از الان به بعدم بر میام ،چرا اینقدر فکرای آدما مریضه ،چرا نمیفهمن قوی بودن ربطی به دختر و پسر بودن نداره …علی اومد چیزی بگه که آراز دستشو گرفت و ساکت موند ،کفشامو پام کردمو به سمت آبشار بیرون رفتم به صدای دلنوازش گوش دادم یاده یه تیک از آهنگ حجت اشرف زاده افتادم که میگف
دردی که درمانش تو باشی دوست دارم
بغضی که بارانش توباشی دوست دارم
دیوانه ام من گرچه پایان منی تو
هر چه که پایانش تو باشی دوست دارم
تو نفسی همه کسی بمان برایم
زیبا شده با عشق تو حال و هوایم
ای ماه من ….همراه من ….دورت بگردم
در چشم تو دیوانگی را دوره کردم دورت بگردم
نمیدونم حال هوامو خودمم نمیفهمیدم ،نمیفهمیدم چمه فقط وقتی به خودم اومدم که صدای الوی آرمین به گوشم اومد من کسیو به جز اون نداشتم داشتم !!! اگه داشتم که تو این حال پر از بدم اول به اون زنگ نمیزدم میزدم!!!! که بفهمه دردامو
_الو ،به خانم چه عجب یاده ما افتادی ،اینکارارو با دل دیوونه ما نکن حاجی ، طاقتشو ندارم
بغضم هی داشت بزرگ و بزرگ تر میشد نمیدونم چرا بزاقای دهنم و حلقم توانایی متلاشی کردن این غده رو نداشتن….. تا منو، دردامو ، رسوا نکنن ….فقط یه کلمه تونستم بگم که خودمم دلم برای صدای خسته و بغض آلودم سوخت
_آرمین
تازه فهمیدم که این حرفارو باید مامانم میگفت که دخترم برات خاستگار اومده باید دیگ کم کم بفرستمت بری خونه بخت ….هر چقدر بیشتر فکر میکردم بیشتر دلم میسوخت برا خوده بی پناهم ، برای خودم که کسیو جز خودش نداشت .

معلوم بود تعجب کرده بود از صدام چون با تاخییر جوابمو داد
_جون دل آرمین ،ساحل خوبی چت شده دختر هان، د جواب بده لامصب چت شده؟
_خوب نیستم ،مثه همیشه بفهمم….
_چرا دورت بگرده کسی چیزی گفته !!!
_میشه آرومم کنی
متعجب شده بود از این رفتارای ضد ونقیضم ‌.‌‌شایدم علائم افسردگی داشت روز به روز پررنگ تر میشد تو زندگیم….

_بگم دوای دردامی آروم میشی!!!؟بگم شدی فکر شب و روزم اروم میشی ……بگم چن وقته حواسم پرتته آروم میشی ….د لا مصب من میخواستم اینارو فردا بهت بگم با مقدمه چینی ….بهت بگم بی همه چیز منی آروم میشی ….بهت بگم چن وقته یه دختره سبزه رو خیره سر با اون قیافه خوردنیش دل و دینمو برده آروم میشی؟!!!
لبخندی زدم به اعترافاتش ،میدونستم که یه حسایی بهم داره ولی نمیدونستم اینقدر قویه ،ولی این حس درست نیست کاشکی بفهمه من الان ظرفیت عاشقی رو ندارم ،ظرفیتم پرِ پر شده.. شاید پر تر از یه کاسه لبریز

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان شاه_صنم 4.2 (11)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی…

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دانلود رمان سراب را گفت 4.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه می‌شود. تصادفی که کوتاه‌تر شدن یک…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رقیه بانو💚
2 سال قبل

سلام خوبید
چطوری رمان رو گذاشتی؟

masomezahra mirzade
2 سال قبل

سلام خیلی دیرپارت گذاری میکنی

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x