پاییزه خزون پارت 81

4
(6)

پاییزه خزون 

با جدیت به امیر خیره شدمو گفتم

 

_چیکار کنم امیر ،نمیتونم کسیو جز ساحل تو خونم تصور کنم ،بیتارو نمیخوام ….

چنگی به موهام زدم گفتم

 

_راه حل بده بهم ….

امیر با خونسردی که همیشه داشت گفت

 

_من نمردم که تو اینجوری غمبرک زدی ، بیا بریم تو ،درستش میکنیم با هم ،مهساهم هست کنارمون درست میشه ،یعنی درستش میکنیم باهم 

به بازوم زد و گفت 

_خودتو جمع کن مرده گنده پاشو بریم که الان مامانت جر واجرمون میکنه

 

لبخنده تلخی زدم و چیزی نگفتم ،یعنی چیزی برای گفتن نداشتم ،مامان همیشه دوست داشت تحمیل کنه همه چیو به من 

، مثل وقتی که من عاشقه ساز و موسیقی بودم ولی مامانم زور کردش که برم روانشناسی بخونم ، عوضش پدرم همیشه پشتم بود و احترام میزاشت به تصمیماتم ،کلاس موسیقیم خودش ثبت نامم کرد که علاقم وسط این همه کتاب و درس گم نشه ….

 

با امیر از اتاق قدیمیم زدم بیرون ، ورق زدن دفتر خاطرات گذشته فقط بیشتر حالمو بد میکرد ….

به سمت پسر عمو دختر عموها رفتیم و امیر پیش مهسا نشست و منم اون ور مهسا و علیرضا نشستم  

مهسا رو شونم زد و گفت 

_چطوری  ارمین خان ،نیسی بابا ،با ما به از این باش …

خندیدمو گفتم 

_ماکه هسیم تو نیسی اصن بابا همش پی نامزدی و کارای خاک بر سرید …

امیر چپ چپ نگاه کرد اروم لب زد 

_دهنتو ببند یه وری همه مثه تو نیستن که …

مهسا لبخندی زد اروم گفت 

_خبر از ساحل داری ، رسیدن یا نه!؟ 

پوف کلافه ای کردم و گفتم 

_نه ،ولی فک کنم دو سه ساعت دیگ برسن 

مهسا اروم آهانی گفت و انگار که یه چیزی یادش افتاده باشه پر اخم گفت

 

_راسی ارمین 

سرمو سمتش برگردوندمو سوالی نگاش کردم 

_قضیه بیتا و پیر شدن و ازدواج و این داستانا چیه؟!!!! قرار نبود دوستمو قل بدم سمتت که اینجوری کنی با دلش!؟

 

با فک قفل شده ای آروم گفتم 

_بعدا حرف میزنیم مهسا الان خودمم زیاد حالم خوب نیستش ….

با علیرضا یکمی گپ زدم و به سمته حیاط رفتم تا سریعتر تحویل شه این سال مزخرفو مهمونی مزخرفتر از خودش و بزنم بیرون از جایی که فقط بلدن تحمیل کنن همه چیو بهم ‌‌…

به ساحل زنگ زدم که جواب ندادش براش تکست دادم 

_kojae mo fer feriiii mn?! Chra jvab nmidi😌😕!!

سندش کردم و به درخت چندین چند ساله گردو تکیه دادم ،

این درخت شاهده خیلی چیزا بوده ،شاهده شیطنتام ،شاهده زمین خوردنام ،دست و پا شکستنام .

کاشکی بزرگ نمیشدم ،

تنها مشکلاتم همون درست نشدنه چرخه دوچرخم بود ،یا مثلن تنها مشکلم این بود که چرا بابام برام ویالون نمیخرید ،آدمای بزرگتر مشکلات بزرگترم دارن که شاید خیلیاشون تا ابد حل نشن ….

و

سیگارمو آتیش کردمو اومدم یه آهنگ پلی  کنم که صدای قدمای کسی اومد هیچ کسی به جز بابام نمیتونست باشه ، چون منو از بر بود ….

اومد پیشمو لبخندی زد و گفت 

_هنوزم که هوا طوفانیه پسر 

چته ، هسی ولی نیسی ،ته نکشید این سیگارا از بس دودشون کردی . 

پس کی قراره غصه هاتو دود کنی!؟

به مردک چشماش نگاه کردم و مثل پسر بچها تخس گفتم

 

_مامان نمیزاره غصه هامو دود کنم بابا ، غصه رو غصه هام اضافه میکنه ….

بابامم اومد اومد کنار درخت گردو گفت 

_نمیخوایش ….

پکی به سیگارم زدمو گفتم 

_همیشه به جای مامان شما منو از بر بودی . میدونم که خوندی حرف این چشای  وامندرو

 

نالیدمو ادامه دادم 

_نمیخوامش بابا ….

همونطور طمانینه گفت 

_پای کس دیگه ای وسطه؟! 

مکث کردم نمیدونستم باید چه جوابی بدم اروم گفتم

_وسطه ….

رو بهم نگاه کرد و گفت 

_کیه !؟ 

_همونکسی که دلم میخواد برای همیشه 

داشته باشمش نه فقط موقع نیازم ،دلم میخواد بلدش باشم ، دلم میخواد مادر بچم بشه ، یکی مثه خودش …. بابا شما که میدونید اگه قضیه جدی نبود من پافشاری نمیکردم ….میدونید که تو زندگیم دختر زیاد بود ولی این با همشون خیلی فرق داره…

همونطور که با دقت داشت به حرفام نگاه میکرد گفت 

_چه فرقی 

_فرقی مهم تر از بکر بودن داریم؟! دختری که علاوه بر جسمش روحشم بکره ….

آروم گفتم 

_بابا من با خیلی از دخترا بودم ،ولی این بدون اینکه از قصد یکاری کنه که بهش نزدیک شی و جذبش بشی !!!!جذب رفتاراش،جذب صحبتاش ، جذب این همه استواریش میشی ….

بابام گفت

 

_مامان باباش کین 

غمگین گفتم 

_فوت شدن ۶ ماهه پیش ….

بابام چهرش درهم شد و اروم گفت

 

_اگه میتونی یه قرار بزار که ببینمش ،میتونی بگی بیاد شرکت یا یه کافه ای چیزی من مشکلی  ندارم اگه اوکی بود دختره همه چیزش ،من مادرتو راضی میکنم نگران نباش ‌….تو قرار ملاقاتو بچین ….

با حرفش یه چیزی ته دلم ریخت ،یه هیجان خاص ،مثل هیجان قبل پرواز ،یا هیجان قبل از سقوط خوشحال گفتم 

_بابا بخدا چاکرتم …

اومدم دستشو ببوسم که نزاشت و کتفامو گرفتو بغلم کرد در گوشم گفت 

_اگه تو حس میکنی با یکی دیگ خوشحالی و خوشبخت میشی پس دلیلی برای مخالفت نمیبینم ،چون تو میخوای باهاش زندگی گنی نه من …ولی به شرطی که تمام اون شرایطی که تو ذهنم هست و داشته باشه ،بالاخره من چند تا پیرن بیشتر از تو پاره کردم پسر….نگران چیزی نباشه انشالله همه چی درست میشه 

از بغلش بیرون اومدم و گفتم 

_بابا چقدر خوبه که تو هسی …

غمگین لب زدم زدم 

_بیچاره ساحل که از همچین نعمتایی محروم شده 

بابام با چهره غمگین گفت 

_دختری که پاشو بزاره تو این خونه به عنوان زن تو پس فرقی با دختر من و مامانت نداره پس ،اگه پدر نداره خودم میشم پدرش پوست تو یکیم میکنیم ملتفت شدی !!!!

لبخندی زدم و چیزی نگفتم رو بهم گفت 

_حالا بیا بریم تو زشته خیلی بیرون موندیم مهمونا ناراحت میشن، فکر هیچیم نکن ….

سری تکون دادم و سیگارمو انداختم زمین با کف کفشم خاموشش کرد و باهم رفتیم سمت عمارت….نگران ساحل بودم که دوباره این ماسماسکو جواب نمیده ….

ساحل 

دوره میز هفت سین همگی نشسته بودیم 

و چقد گرفته بودم دمه تحویل سالی که عجیب سخت گذشت 

، سالی  که شاید ۱۰ سال خودمو پیر کرد و ۱۰۰ سال موهامو ، 

شاید سفیدی موهام بگن چن سال پیر شدم ، کنار آراز و سمیرا نشسته بودم ، چقدر جاشون خالیه ،چقدر من خالیم ،خالیم از شادی ،خالیم از اون خنده هایی که ردیف دندوناتو نشون میدی ….

کاشکی فقط یه روز وجودم لبریز شه از شادی و خنده…. 

کاشکی اینقدر تو خودم تنها نبودم ، کاشکی اینقدر کاشکی تو زندگیم نبود ،

کی قراره غم کولشو برداره و بره ، مگه از پاییز بدتره ، که بالاخره کوله بارشو پر از برگای خشک زرد و نارنجی میکنه و  میره …

صدای حول حالنای بچهارو میشنیدم ولی گوشام سوت میکشید … این دیگ چه حال مزخرفی بود ، داشت تحویل میشد این سال ،کاشکی حالمم تحویل میشد ،  مگه خدا درمانگر حال آدما نیس ،پس کوشش ؟!!!! 

صدای بوم اون فشفشه های تلوزیون نشون از تحویل شدن این سال مزخرف میداد 

، قرن جدید شد ،کاشکی حال این مردم شهرم درمون شه ،این ادما بیشتر از توانشون غم دارن …

تو بغل گرمی رفتم ،کاشکی این ادم همیشه اغوشش گرم بود ، نه فقط مواقعی که مطابق میلیش عمل میکردی…. 

دمه گوشم اروم گفت 

_میدونم مامان نیست ولی ما هسیم ،میدونم بابا نیست ولی ماهسیم ،اگه کسی نیست جاش ماهسیم …اینقدر غصه راه نده به دلت ته تغاری …. 

تموم نشد این سکوت پرحرفت… 

سالت تحویل دردونه ،امسال خیلی اذیت شدی ،خیلی اذیتت کردیم ،شاید سال جدید قرن جدید ،همه چیز بهتر رقم خورد ،شاید کم شد از غم چشات ، زیاد شد لبخند لبات ، 

ته تغاری  من نمردم که اینقدر داری غصه میخوریا….

پر بغض آروم در گوشش گفتم 

_غصه نمیخورم بابا ،مگه به این چشا غصه خوردنم  میاد …. فقط بعضی اوقات غصه گشنش میشه و میاد منو میخوره…

آروم عطرشو بلعیدم ،شاید بد بود ،شاید تند بود ،ولی هم خونم که بود!!! 

میکشید خونم ،دوسش دارم…

آروم زمزمه کرد 

_درس میشه ته تغاری ،همه چی به وقتش آروم باش ساحل نا آرومم ….

مهران مثه میوه نشسته پرید تو حرفامونو گفت 

_چی میگید شما دو تا پچ پچ دره گوش هم ، هنوز اینقدر بی فرهنگید که نمیدونید دره گوشی نداریم ،یا به من میگید یا بازم میگید بهم ….

آرازم نامردی نکرد و کوسن مبلای بنفشو ورداشتو پرت کرد تو صورتش ،الحق که خوب نشونه گیری میکرد ،تک خندی کرد و گفت

_بچه پررو

با دخترا ماچ و بوسه راه انداختیم و عید و به تک تکشون تبریک گفتم … 

پسرا بساط قلیون و کبابو راه انداختنو و ما دختراهم رو صندلیای حیاط نشسته بودیم

 ‌هوای شمال عجیب نفس کشیدن و میطلبید ، با بچها مشغول حرف زدن بودیمو درباره رفتن به خرید صحبت میکردیم ،خیلی دلم  تنهایی و فریاد میزد ،احساس میکنم تنهاترین شلوغ ادم دنیام 

، حوصله خرید و این چرت و پرتارو نداشتم و روبه بچها گفتم 

_بچها چایی میخورید!؟ 

همه با آغوش باز پذیرفتن 

رفتم سمته خونه ،وارد اشپزخونه شدمو قبل اینکه چای بریزم رو صندلی میزنهار خوری نشستمو گوشیمو چک کردم،

آرمین چند باری بهم پیام داده بود و زنگ زده بود ،خیلی تند و خلاصه براش نوشتم 

_سلام آرمین جانم ، خوبی سال جدیدت مبارک باشه ، الان شرایط صحبت کردنو ندارم هر موقع شرایط و مناسب دیدم بهت میزنگم ،❤️❤️

سند و زدم ‌و رفتم سراغ کتری و به تعداد بچها لیوان رو سینی گذاشتمو چاییارو ریختم که همون حین صدای پیامک‌گوشیم اومد بالا ، مطمئنم آرمینه ،گوشیو برداشتم و پیامو باز کردم …

_تو دوباره  دو فرسخ ازم دور شدی داری اینجوری میکنی؟! یه کاری نکن ساحل خانم یه کاری کنم نه ابرو براخودت بمونه نه منا!!!! من باید همیشه اولویتت باشم ، من قراره یه عمر باهات شب و روزمو سر کنم ،پس من  اولم بقیه برات دومن ، سریع شرایطو  فراهم کن و زنگ بزن ،منتظرم …امیدوارم دوباره خیر سر بازیاتو از سرنگیریو اون ماسماسکو جواب بدی ….

اووو چقدم تایپ کرده ماشالا ،چقد فرضه تو تایپ کردن ، بدون اینکه جوابشو بدم خنده ریزی کردم و صفحه گوشیو خاموش کردم قندونی که توش پر از شکلاتای رنگی بود گذاشتم روسینی و رفتم بیرون ،دمپایی صورتی رنگم و پوشیدم و اول سمته پسرا تعارف کردم که هیچکی دست رد به سینم نزد ، 

بعدم سمته دخترا رفتمو چایی گذاشتم رو میز وسط …

نمیدونم چرا تا یدفعه من اومدم هر کی خودشو  زد به کوچه علی و چپ و همه ساکت شدن ،مطمئنن تو این چند دقیقه ای که من نبودم یه اتفاقی افتاده که  اینا اینجوری میکنن …اهمیتی بهشون ندادم و گوشیمو روشن کردمو کالاف و شروع کردم ،

وسط این همه دغدغه شاید این بتونه آرومم کنه ، بچها هم هی چشم و ابرو میومدن بهم ولی من توجهی بهشون نکردم ، که یه دفعه مردا با  سمیرا از جاشون بلند شدن و رفتن تو ،پر تعجب رو به شادی و سمانه گفتم

 

_وا اینا چشونه ،چرا رفتن تو همشون ،مثلن یه روز خواستیم باهم باشیما …

اوناهم کابلو گرفتنو گفتن نمیدونیم و شونه بالا انداختم ولی من که میدونم اینا همشون یه مرگیشون هست ‌ از جام بلند شدم و روبه بچها گفتم 

_دخترا دارم میرم دمه ساحل نمیاید شماها!؟ 

دو تا شون باهم گفتن 

_نه 

تعجبمو بیشتر شد رد خور نداش اینا بیرون رفتنو به چیزی ترجیح بدن ، 

بی توجه بهشون به سمت در رفتمو بازش کردم ، پیاده روی زیاد بود تا ساحل ولی می ارزید به آرامشش ….

حدود ۱۰۰ متری پیاده روی کردمو رسیدم به ساحل ،جایی هم نامه خودم ،

شاید اون تونست دردامو تسکین بده ،شاید یه ساحلی باشه که مثل من باشه ، به نظرم معنی ساحل معبد چرا که شاید ارامشش از معبدم بیشتر باشه ،صدای موجای آب و پرندها ….فضای آرامش بخشی  بود ،کفشامو دراوردمو دستم گرفتم ، 

شروع کردم به قدم زدن کنار ساحلی که شاید شبیه من باشه …

هوای سردی بود ،ولی می ارزید به سرما خوردنش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

پارت جدید نیست؟چرا پارت ها نمیاره؟؟

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x