پاییزه خزون پارت90

4.5
(11)

پاییزه خزون 

#پارت162

پانزدهم -تیر ماه-۱۴۰۱

از ساحل فاصله گرفتم و صندلامو  پوشیدم و آروم آروم به سمته ساحل حرکت کردم سمته هتل بودم که صدای گوشیم توجهمو جلب کرد 

نوشته شده بود 

Amir 

برام تعجبی نداشت که زنگ زده بعد این چند وقت و حال بدم و گوشیه خاموشم شاید نگرانشون کرده بودم 

 

گوشیو جواب دادم 

-الو 

-سلام ساحل کجایی دختر  یه ایل و تبار و تو نگران خودت کردی 

-اومدم جنوب سفر کاری امیر یه مقداری حالم خوب نبودش ….

-چرا با خودتو رابطتتون اینجوری میکنی آخه دختر خوب !!!!نمیخوای تموم کنی این همه دوری و فاصلرو بابا این رفیق ما خیلی گناه داره !!!!

پوزخندی زدم گفتم 

-تکلیف این رابطرو رفیق شفیقت مشخص کرده امیر ،مگه نگفته بهت !!!!

امیر پر حرص گفت 

-د آخه قبل اینکه قضاوت کنی حرفاشو بشنو 

حتی جواب تلفناشم نمیدی  دختر خوب ،

فقط تو تصمیم گیرنده نیستی باید جفتتون بشینید مثل دو تا آدم بالغ صحبت کنید راجبه مشکلاتتان  نه که تیشه به ریشه هم بزنید آخه فداتشم من 

!!!!بیا لجبازی کنار بزار ساحل 

من رو تو خیلی بیشتر حساب وا کرده بودم تو عاقل تر از دخترای دورورتی که داره بچه بازی در میاری !!!!

حرصی  شدم  از حرفاش اینا حرف یه دخترو میفهمن مگه !!!مگه احساسات پودر شدنشو میفهمن که اینجوری دارن میگم 

توپیدم بهش و پر بغض گفتم 

-د نامروتااااا به قلب له شدم چی بگم

 وایستا ببینم اصن امیر تو خودت اگه مهسا رو‌بغل یه پسر  ببینی چیکار میکنی !!!!

یا مثلن یکی بیاد موس موس تورو بکشه و هی بهت آویزون بشه مهسا بچه بازی نمیکنه !!!!

داداش من ،اینا بچه بازی نیست احساست آدماست که میزارم زیر پاشون و‌جفت پا روش می‌رن !!!!

د بگو دیگه تو بودی چیکار میکردم 

داد زدمو ادامه دادم 

-هاننننن چیکار میکردم ،فک میکنی من دوست دارم هی خودمو بزنم به غش و ضعف 

به امام حسین که اگه دوست داشته باشم فک میکنی دلم یه زندگی آروم و بی دغدغرو‌ کنار یه تکیه گاه نمیخواد !!!!

آرمین شاید درد و‌غمام بیشتر از هم سنم سالام باشه ولی آرزوهای اونا آرزوی منم هست ،

ولی آرمین مرد تکیه کردن نیست !!!قبلن بوده ولی الان نیست !!!منی که بی پدر ‌مادرم باید با کسی باشم که جای همه اینارو‌ برام بگیره و پشتم باشه چون راه برگشتی ندارم 

وقتی پدر مادری ندارم 

بفهم امیر یه بار طرفه رفیقت نباش و بیا منو درک کن !!!!!

به قطره اشک چکید از چشمام و دوباره به خش حس افتادم دستمو رو گلوم  گذاشتم تا اکسیژن بیشتری از این شهر گرم بگیرم !!!

صدای بوق ماشین می اومد فک کنم سوار موتوری ماشینی چیزی که صدا میادش 

رو‌ بهم با آرامش ذاتیش گفت 

-ساحل جانم آروم باش دختر خوب باشه حق باتوجه ولی نمیشه یه طرف پیش قاضی رفت آرمینم مثل تو داغونه هیچ از حال ‌روزش خبر داری میدونی چند روزه در به در دنبالته یه فرصت بده منم میام مهسا‌ هم میاد باهم میشینیم راجبه مشکلاتتون حرف می‌زینیم. و حرفای آرمینم  میشنویم 

-به آرمین بگو‌ صد بار بهش گفتم که من اندازه اون نیستم اون کامله من ناقص اون شاه و من گدا   منِ اون منِ من  ما نمیشه بهتره تموم بشه همین الان !!!!

توقع داشتم صدای امیر و‌بشنوم ولی با صداش ضربان قلبم دوباره بازی درآوردم رفت تولاین سرعتی !!!!

-صد بارم من بهت گفتم از دخترای کم اعتماد به نفس بدم  میاد ولی کو گوش شنوا !!!! خوبی دردت به جونم‌ !!!!دلم برای صدات تنگ شده بود !!!!چرا اینقدر صدات گرفته !!!!

دروغ میگفت صدای اون از من بیشتر گرفته بود چرا اینقدر گرفته بود صدایی که فقط زمزمه های عاشقانه بلد بود 

شاید زیاد سیگار کشیده بوده !!!

بی توجه بهش گفتم 

-مگه نگفتم دوست ندارم سیگار بکشی !!!!!چرا با صدات اینجوری کردی !!!

کش اومدن لباش و چهرش به دور از تصور نبود برام 

-فرفریم تو برگرد فقط سیگار که هیچی نوشابمم ترک‌میکنم !!!!تو برگرد آروم جونم ساحل خونم عجیب افتاده پایین زود بیا تا نفسم نبریده از دوریت!!!

باشه دریا بانوی من !!!!

دلم لرزید ا حرفاش ولی نتونستم تلخیو  فراموش کنم 

-شاید قند خونت برا اون دختر افتاده باشه پایین مطمئنی بخاطره من افتاده پایین !!!!کم کم به دره هتل داشتم میرسیدم که گفت 

-باشه هر چی دوست داری تلخ باش موقع شرینیامون همش جبران میشه آروم جونم فقط بگو کجایی که بیام از اونجایی که نفس میکشی نفس بکشم هوات اینجا خیلی کمه ساحل 

سعی کردم منطقی فکر کنیم به این قضیه بهش گفتم 

-اومدم سفر کاری برگشتم تهران یه قرار میچینم  صحبت کنیم و‌سنگامونو واکنیم باهم من باید برم یه قرار مهم داریم الان خداحافظ 

میخواست دوباره غیرت بازی درباره ولی فکر کنم خجالت کشید که گفت 

-باشه عزیزم مراقب خودت باش فقط تماسام جواب بده تو حضرته عباس ساحل !!!!

-باشه فعلا 

-خدانگهدارت

پاییزه خزون 

#پارت162

هفدهم-تیر ماه-۱۴۰۱

گوشیو قطع کردم و‌وارد هتل شدم ،

هتلش ۵ستاره نبود ولی بی ستاره هم نبودش

 

رو به ساحل بود همین زیباش می‌کرد 

وارد آسانسور شدم و دکمه ۴و فشار دادم 

به آیینه آسانسور نگاه کردم موهای فرو وزم بیشتر از همیشه خودنمایی میکردش ،موهای فرمو دادم تو و یاد آرمین افتادم که چقدر این فرارو دوست داشتش !!! 

نمیدونم چیشد که وابستش شدم ،خوشبحال اون دختر داییش که آویزونش بود هی ،

خوش بحال هر کی به جز من !!!

یه وقتایی آدمی زاد درون خودش گم میشه 

من الان گمشده ترینم !!!

تو خودم 

با صدای پیام گوشیم به خودم اومدم 

آراز نوشته بود 

کجایی پس تو بیا همه منتظره تو ان

اومدم جوابشو بدم که دره آسانسور باز شدش از آسانسور اومدم بیرون و به سمت اتاق ۲۰۷حرک کردم وارد راهرو شدم که آراز و مهرشاد و‌اتو کشیده و  کت شلواری با کروات دیدم 

آراز کت شلوار سرمه ای پوشیده و بود بیشتر از همیشه بازوهاشو به رخ همه میکشید 

مهرشادم کت و شلوار همرنگ آراز پوشیده بود و با عینک آفتابی خفن بالای موهاش 

آنقدر به خودشون رسیده بودن که مثه پسرای مجرد شده بودن انگار نه انگار که زن دارن این دوتا !!!!

به سمتشون حرکت کردم که آراز توپید 

-اد الان رفتی دریا که همه منتظرتن بجنب ساحل بچها منتظرن ۱ساعت دیگه قرار داریم !!!!

همونطور که به سمته اتاقم میرفتم گفتم 

-نگران نباش خوشتیپ !!!!الان زود حاضر میشم !!!

بی تعلل گفت 

-فقط زود 

به سمته اتاق رفتم و لباسایی که مهرشاد گفته بود و پوشیدم

پاییزه خزون 

#پارت 163

نوزدهم-تیر ماه-۱۴۰۱

مقنعمو داخل مانتوی کتی آبی رنگم دادن کت خیلی جذبی بودش و همین منو معذب می‌کرد چون بیشتر از همیشه هیکل خوش فرم و قد بلندمو بیشتر تو چشم می‌کرد من موندم چطور مهرشاد بهم گفته اینو بپوشم !!!

بی توجه به لباسام که هر کدوم یه ور بودش  به سمت آیینه اتاق رفتم 

اول کرم ‌‌پودرو ریختم رو نوک انگشتم بعدش با پد صورتی رنگم رو صورتم پخشش کردم 

 ریملم یه مقدار کمی به مژه هام زدمو یه رژ کمرنگ کالباسیم به لبام مالیدم 

دوست داشتم موهامو اتو بکشم ولی وقت نداشتم موهای وز و‌فرمو ریختم یه ور مقنعمو صاف و صوف کردم رو‌سرم 

گوشیمو گذاشتم داخل کیفمو اومدم از اتاق بیام بیرون که صدای گوشیم بلند شدش 

دستمو کردم تو کیفمو بدون نگاه کردن صفحه گوشی سایلنتش کردم و از اتاق زدم بیرون 

پسرا تو راهرو نبودن حدس میزدم تو‌لابی باشند با بقیه بچها 

به سمته آسانسور رفتمو طبقه Gرو زدم 

تو آیینه به خودم خیره شدم 

این کت و شلوار رسمی خیلی جذب بود و قطعا جلب توجه می‌کرد 

به این فکر کردم اگه الان آرمین اینو ببینه چه واکنشی نشون میدم

 

با اسم آرمین ذهنم رفت پیش حرفاش  یعنی واقعا دوستم داره !!!!

پس چرا هی پیش اون دختره بود !!!!

از اون روزی که برگشتم از اون جشن مضخرف با اون حال بد و تشرای آراز سعی کردم که از چیزی دیگه ضعف نداشته باشم ولی با وجود آرمین فک نمیکنم این ضعف قراره تموم بشه یه روزی یا نه !!!!

با صدای دینگ آسانسور به خودم اومدم از آسانسور پیاده شدم بچهارو دیدم که همه بیرون هتل منتظرن کلن ۶نفر بیشتر نبودیم 

معاون شرکت آقای امیرانی بود 

حسابدار شرکت بود و با خانم صدرائی که مسئول فروش ویزیتور شرکتمون بود 

یه خانم۳۵ساله که ازدواج نکرده بود خودشو غرق کار کرده بود مهرشاد میگفت آدم خیلی توانایی و‌سابقه زیادیم داره تو این زمینه 

به بچها که رسیدم با همشون سلام و احوال پرسی کردم 

-سلاممممم احوال شماااا ،روزتون بخیر باشه

آقای عسگری حسابدار شرکت گفت 

-سلام خانم کیانفر احوال شما !!!!

لبخندی زدم و‌تشکر کردم خانم  صدرائی هم لبخندی زد و سلام و احوال پرسی کرد !!!معاون شرکت آقای محمدی گفت 

-به به سلام خانم احوال شریف 

لبخندی زدم و گفتم 

-خیلی ممنونم جناب محمدی 

به سمته آراز اینا چرخیدم و اومدم بگم بریم که با اخم غلیظ جفتشون مواجه شدم !!!

اومدم بگم چیه که دیدم جلوی بچها نمیشه حرف زد 

پس گفتم 

-خوب دیگه بریم 

بچها هم تایید کردنو به سمت ماشینای که از طرف اون شرکت برامون فرستادن رفتیم 

از اسم ماشینا سر در نمی آوردم ولی خیلی زیبا و لاکچری بودش

پاییزه خزون 

#پارت164

بیست و یکم -تیر ماه-۱۴۰۱

منو آرازو معاون شرکت با یه ماشین بودیم و مهرشاد و خانم صدرائی آقای معتمدم تو یه ماشین بودن 

تو مسیر به نخلای سر به فلک کشیده این شهر آفتابی نگاه میکردم ،برام با حال بود این شهر کوچیک آدمای خونگرمش 

تو مسیر که بودیم گوشی آراز زنگ خورد که جواب 

-سلام عزیزم 

-ممنون تو‌خوبی 

-فدات عزیزم ،ایشالا تا فردا ظهر تهرانیم 

-آره اونم هستش ،حالش خوبه 

-عه پیش سمیرایی !!!چیزی کم و کسر نداری؟!

-خوب خداروشکر ،آزه گوشیو میدم بهش باهاش حرف بزن 

سرشو سمت من گرفت و رو بهم گفت 

-سمیراعه 

گوشیو ازش گرفتمو و دل به دل همدم این روزام دادم که اگه نبود شاید بیشتر یتیم بودم 

-سلام خواهری خوبی عزیزم 

لب زدم 

-سلام دردت به جونم تو خوبی ؟!

-خداروشکر ،حالت خوبه ساحل !!قلبت خوبه 

لبخندی زدمو گفتم 

-خوبم عشقه من نگرانم نباش !!!

-زپدتر تموم کنید این قرارو برگردید تهران دلم شورتو میزنه ساحل !!!

-نگران نباش خواهری میگم که خوبم،تو خودت خوبی علی خوبه !!!

-اونم خوبه همه خوبن سلام میرسونن 

-تو ام سلام منو به همه برسون مخصوصا به سمانه و شادی بهشون بگو‌ 

آخه نگه شوهراشون سلیقه ملیقه ندارن گفتم من براشون چیزی میخوان بخرم 

پشت بندش چشمک‌ریزی به آراز زدم که حال و هواش عوض شه و کم کنه این همه پیوند بین دوتا ابروهاشو !!

چینای بین ابروهاش تا حدودی نشون میداد که موفق بودم ولی این قدر مغرور بود که نخنده!!!

-خوب سمیرا خانم من کاری نداری عشقم چیزی نمیخوای بخرم برات !!!

-نه عزیزم فقط تو خوب باشی حالت خوب باشه من هیچی نمیخوام !!!

راسیییی ساحل بیا تهران برات یه سوپرایز خفن دارم مطمئنم حالت عوض میشه بشنویش!!!

-عههه چیزی شدههه

-نبابا حالا جلو آراز چیزی نگو بعدا اومدی صحبت می‌کنیم راجبش !!!

-باشه پس یادت نره گذاشتیم تو خماری 

-بمون توش 

لبخندی زدمو گفتم 

-کاری باری نداری عشقم!!

-مراقب خودت باش خدانگهدارت باشه عزیزم 

-باشه چشم خدافظ 

گوشیو قطع کردم دادم دسته آراز 

انتظارم زیاد طول نکشید که رسیدیم دمه اون مقصدی که قرار بود اون قرار داد بزرگ بسته بشه 

بچها همشون استرس داشتن قشنگ می‌شد از قیافه هاشون خوند حتی مهرشادم تو تلاش بودش و استرس داشت به سمت کشتی که گفته بودن رفتیم و سوار شدیم و کشتی شروع به حرکت کرد 

کشتی فوق العادههه زیبایی بود هممون محو زیباییش شده بودیم تو حال خودمون بودیم که کله گنده ها سر رسیدن

پاییزه خزون 

#پارت 165

سه نفر بودن یکیشون از همه مسن تر بود موهای جوگندمی داشت ولی الحق که خوشتیپ بود دوتاهم پسر اتو کشیده با عینک آفتابی های سیاه که چهرهاشونو شبیه سلبریتیای ترکیه ای میکردشون ،

البته بماند که قد بلندشون میتونست دل دخترارو بلرزونه ولی من و نه!!!به ما رسیدن و شروع به احوال پرسی کردن اون مسن تره به خانم صائبی دست داد و‌اونم متعاقبا دست داد نوبت به من که رسید دوباره دستشو آورد جلو مه دست بده 

-heyyyy

لبخند تصنعی زدم بدون اینکه دست بدم گفتم 

-hi dear I hope you have good day 

سرمو رو به اون دوتا پسر کردم و 

سر تکون دادم براشون !!!

همگی به سمت میز بزرگ وسط کشتی رفتیم و رو صندلی جاگیر شدیم من کنار آراز و صدرائی نشستم اون ور آرازم مهرشاد بودش 

آراز آروم‌ کنار گوشم خم‌شد و پچ‌زد 

-اون مقنعه لامصبو بکش جلو خوردنت تورو 

کی بهت گفته اصن مقتعتو بدی داخل مانتو اون سگ مصبو‌ باید بیرون مانتو مینداختی داروندارتو ریختی بیرون ساحل!!!

پر اخم سرشو کشید کنارو به جلو خیر شد 

دروغ بود اگه بگم دلخور نشدم به چهرش خیره شدم سکوت کردم 

به غیر از سکوت مگه کاره دیگه ایم بلدم !!! 

بلدیم بسوزیم و بسازیم مگه حق انتخابم داریم ما دخترا !!!

از اول گفتن موهاتو بکن تو !!!شالتو بکش جلو مانتو کوتاه نبوش 

در یک کلام 

اونجوری که دلت می‌خواد حق نداری زندگی کنی چون تو یه دختری 

روموازش گرفتمو سعی کردم بی سرو صدا  غرور له شده و دل شکستمو جمع کنم !!!

اونا شروع به صحبت کردنو من براشون ترجمه میکردم و‌ هر چی بچهای خودمون میگفتنو ترجمه میکردم برای اونا !!!کار طاقت فرسا و سختی بود ولی من از بچگی راه ها و کارای سخت و انتخاب کردم مثل همین زبان خوندن پس الان حق خستگی و پاپس زدن ندارم 

بعد از دوساعت صحبت کردن و چک و چونه زدن قرارداد بسته شد اولین صادرات برای کشور قطر  بسته شد !!!

 

هممون از خوشحالی تو پوست خودمون نمیگنجیدیم صحبت از سود میلیاردی بود این یعنی قرار بود اگه همه چی خوب پیش بره زندگی آراز و مهرشاد یه نیمچه تکونی بخوره و من بابت این قضیه از اعماق وجودم شاد بودم 

بعد صحبتای آخر تو چنین کشتی که برام عجیب بود چرا یه شخصی که ایرانی نیست همچین کشتی باید تو ایران داشته باشه  

آراز ازم خواست که به ناهار دعوتشون کنم اوناهم از خدا خواسته دعوتمون و قبول کردن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

چرا پارت نمیزارید🥺🥺🥺🥺

NOR .
مدیر
پاسخ به  ...
1 سال قبل

از فردا احتمالا پارت میزاره

...
...
پاسخ به  NOR .
1 سال قبل

قاصدکی چرا پارت نمیزاره 🥺🥺🥺

NOR .
مدیر
پاسخ به  ...
1 سال قبل

اشتباه شده اون خزانم باش بود شروع به پارت گذاری کرده😐🥺

...
...
1 سال قبل

یه ماه گذشته چرا پارت نمیزارید؟

...
...
1 سال قبل

نویسنده جان دو ماه گذشته چرا پارت نمیزاری آخه

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x