پاییزه خزون پارت 84

5
(6)

پاییزه خزون 

از بیمارستان که زدیم بیرون هوا نم نم بارون میزد ،

شاید  نوازش بارون تن ضعیفمو خوب کنه ، شاید نوازشش رو صورتم دلتنگیامو کم کنه ،شاید بارون تونست حالمو خوب کنه ،

ولی نه!!!من دلم یه آغوش میخواد فرقی نمیکنه چه جنسی باشه ،فقط آغوشی میخوام که غل و غشی نداشته باشه ، پشتش حرفی نباشه ….

به صفحه گوشیم نگاه کردم ،ساعت ۸ صبح بود روز اول عید ،چقدر اول عید امسال و پارسال فرق داره ،چیشده که یدفعه اینقدر همه چی عوض شد ….

منتظر بودم آرمین زنگ بزنه حالمو بپرسه ، من جونی برا نازکشیدن ندارم ،ینی میترسم از قهر کردن ،بیشتر میترسم از دست دادن آدمای زندگیم 

سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ماشین تو سکوت بدی فرو رفته بود و فقط صدای آهنگ بود که جنگ و دعوا داشت با سکوت اتاقک تاریک ماشین ….

مهران رو بهم گفت 

_هنوزم نمیخوای چیزی بگی؟؟ یه ذره حرف بزن سبک شو ،اینجوری بریزی تو خودت فقط باعث میشه روز به روز ضعیف ترشی ،

تا اونجایی که من میدونم رابطه خوبی با ضعیفی نداری ؟؟داری!!!!

آروم لب زدم 

_ندارم 

با یه دستش فرمونو گرفت و با اون یکی دستش سیگارشو از پاکتش برداشت و گذاشت رو لبش ، فندک زد و سیگارشو روشن کرد ، 

رو بهم با همون ژستش گفت

 

_تا اونجایی که یادمه همیشه آمار دوست دخترامو داشتی یادته!؟ همیشه حرفامونو به هم میگفتیم؟؟ یادته بچه که بودیم رازامونو به هم دمه درخت گردو خونه بابابزرگ میگفتیم ،

اگه همه اینا یادته حرف بزن از  چیزایی که داره اذیتت میکنه !!!از فرد مونثی که تازه وارد زندگیت شده و وابسته خودش کرده تورو!!!!

آب دهنمو سخت قورت دادمو گفتم 

_اسمش آرمینه !!!پزشکه!!یعنی  روانشناسه ، دوست نامزد مهسا …

مهران اخمی کرد و گفت 

_نامزد مهسا کیه !!!

_امیر نامزد مهسا دوستم اون سری دمه کافه اومدی دنبالم اونو شوهرشم بودن همون …

خیره بهش نگاه کردمو گفتم 

_تا الان پسره خوبی بوده ، فقط ناراحته از این همه ندونستن ،از این همه بلاتکلیفی من ، از همه ور فشاره روم حق بده اینطوری از تو خالی کنم مهران ، 

آراز حرفامو نمیفهمه ،شاید تو بفهمی …ا

‌لانم قهر کرده که چرا نذاشتم بیاد بیمارستان حالم خوب نبوده 

از سیگارش کام زیادی گرفت و لب زد 

_مگه اهل تهران نیست 

_چرا هست ولی انگار اومدن ویلاشون !!!

سیگار به دست گفت

 

_خودت دلت باهاش هست !!!سریده دل گنجشکیو مهربونت!!!!

پرتردید گفتم 

_نمیدونم ….ولی وقتی هست کنارم حالم بهتره تا وقتی نیست !!!

مثل یه قوت قلب ،وقتی هستش و میگه تا آخرش باهاتم ،دلم گرم میشه که یکی هست هوامو داره ، حواسش جمعمه ،براش مهمم …..

اخمی کرد و گفت 

_از کی تا حالا برات غریبه شدیم  که با یه غریبه اینقدر اشنا میشی؟!

مگه ماها برات امینایی که گفتی نبودیم !؟

بی توجه به سوالش گفتم 

_خیلی وقته گم کردمش 

متعجب سرشو‌شمت من گرفت لب زد 

 

_چیو؟!

_حال خوبمو !!!

دنبال یکیم که باهاش حالم بهتر بشه ،خودمم از این ضعیفی و کسلی بدم میاد …

احساس کردم تو چشاش پشیمونی دوید که گفت 

_کی اینقدر پرت شدیم ازت که دل بستی به یکی که حتی نمیدونی خودتم حست نسبت بهش چیه!!! 

ساحل عاقل ما اینی نبود که الان جلو روم نشسته  ،

اون قبل هر کاری با یه  بزرگتر مشورت می کرد !!!اگه اون بزرگتر حتی من باشم، 

نگران لب زد و سرعت ماشینو زیاد کرد 

_حرف یه عمر زندگیه ساحل جانم 

، من دلم نمیخواد شکست ببینی تو زندگیت 

، بزار یه مدت بگذره الان هر تصمیمی بگیری از روی خلا و کمبود وتنهایی 

، الان نمیشه آدمارو شناخت .‌‌.. 

سیگارشو گذاشت لبه دهنشو  آروم گفت 

_شمارشو بده بهم آدرس محل کارشم بده بهم ، میخوام ببینم طرف کیه که میخوایش !!!

پر از ترید بودم نمیدونستم کدوم کار درسته کدوم کار غلطه ، اروم گفتم 

_باشه 

دیگ مهرانم چیزه دیگ ای نگفت که تلفنش زنگ خورد جواب داد

 

_سلام داداش

……

_قربونت فداتشم 

……

_آره داداش با منه نگران نباش 

……

_یه ذره حالش بد شده بود بردمش بیمارستان یه سرم بزنه خوب شه 

……

_نه دیگ من بیداربودم ،تو برا چی بلند شی ،من بودم دیگ تو ام مثه من فرقی نداره  که ….

….

_باشه داداش حالا میام تعریف میکنم برات ،به بچها بگو چیزی نمیخوان برا صبحونه!!؟

…..

_اکی فقط همینا؟؟؟! 

…..

__باشه میخرم میارم ،کاری باری نداری!!!

…..

_نه فلا 

….

دیگه پلکام توان باز شدن نداشت بی توجه به مهران صندلی و تخت  کردم و راحت روش دراز کشیدم ،بعضی اوقات دوای دردام فقط میشن خواب ،

خوبه که خواب هست وگرنه شاید از غصه هممون دق میکردیم

با صدای مهران لای پلکامو از هم بازکردم 

، دره سمته منو باز کرده بود و زانوزده بود جلوم ، هراسون گفت 

_حالت خوبه ساحل جانم!!!! میخوای برگردیم بیمارستان؟

آروم از جام پاشدمو تنه کرختمو تکون دادم و آروم زمزمه کردم

 

_خوبم !!!! نگران نباش 

رو دستش نون بربری و رو اون یکی دستشم حلیم بود فکر کنم ،نمیدونم چرا ولی اصلا میلی به خوردن چیزی نداشتم ،اومدش نزدیکم تا کتفمو بگیره و کمکم کنه که خودمو  کشیدم کنارو گفتم 

_خوبم داداش نیاز به کمک نیست .

هر موقع نوک انگشتشم بهم میخورد عذاب وجدان میگرفتم ،

به اینکه به آرمین خیانت کردم الان ،

آخ آرمین!!! آرمینی که الان دلخوره و منتظره منت کشیه منه ….

ولی نمیدونه آدمی که چیزی برای از دست دادن نداشته باشه ، منت کشی براش جک تلخ بی مزه ایه …..

دوشادوش هم با مهران وارد ویلا شدیم سرگیجه زیاد  داشتم ،

سعی کردم خودمو ،وجودمو آروم کنم ، که آدما تو زندگیم موندگار نیستن نباید به هیچکدومشون دل ببندم….

یه متنی تو اینستا خوندم که نوشته بود 

قشنگ ترین نصیحت یه مادر به دخترش اینه که(( دوسش داشته باش ولی عاشق و دلبستش نشو تا اگه یه درصد یه روز یه جایی یه اتفاقی افتاد و وصال نداشتید خاکستر نشی ، حداقل گردهات باقی بمونن تا خودتو بسازی با همون گرده های ریزت….جوونیت با ارزش تر از این حرفاست))

بغضمو به سختی قورت دادمو وارده خونه شدیم ،همشون تو حال نشسته بودندو تلوزیونم روشن کرده بودند مشغول حرف زدن بودند به محض اینکه وارد شدیم ،

بچها همشون با هول و ولا اومدن سمتمون ، فک کنم با دیدن حالم به ضخامت اوضاع پی بردند….آراز بی هیچ حرف نگام میکرد و سمیرا اومدنزدیکمو دستمو گرفت و کمکم کرد،

 رفتم تو اتاقم ،بچها همشون سکوت کردند ،حتی سلامم نکردن ،چقد از لحاظ روحی داغونم ،

احساس میکنم روحم مثل کیسه بکسه ادماعم بوکسرن و هی ضربه میزنن ،ولی تفاوتش اینجاس اون بکسر یه روزی از ضربه زدن بهت خسته میشه ولی این ادمایی که من میشناسم خستگی ناپذیرن 

تو ،دل شکستن !!ضربه زدن !!

چقدر پول دراوردن نامرده !!!! داریم برا پول چی و به ازای چی میدیم ،!!!

خواهرشو بجای پول بده بره !!!! مگه  برادری هست که باهات اینکارو کنه!!!

با کمک سمیرا رو تخت دراز کشیدمو چشمامو بستم ؟سمیراهم سکوت کرده بود چیزی نمیگفت ،گوشیمو رو سایلنت گذاشتم ‌و خوابیدم شاید روحم حالش بهتر شد ،

شاید بلند شدم و فهمیدم همه اینا خوابی بیش نبوده 

شاید بتونم رویاهامو حداقل تو خواب ببینم ….

سه روز از سفره شمالمون گذشته و من هنوز گم شدم تو چاه غم دلم 

، کاشکی بشه یه روزی هیچ ادم تو دریای وجودش غرق نشه !!!!که کسی که غرق بشه سالم در نمیاد بیرون از این دریای طوفان و وحشت انگیز ….

رو به دریا نشستم و گیتار بدست مشغول کوک‌کردن گیتار دوست داشتنیم شدم

، صدای موج دریا ذهنمو تخلیه میکرد ، ذهنم میشه مثل مدار صفر درجه یا شاید مثل یه نوزاد تازه بدنیا اومده !!!

عاری از هر غم ،عاری از هرگونه نبودنو نداشتن …

خدایا ذهنمو دیلیت شیفت کن تا از غم  نبودنای ادمای مهم زندگیم کم شه 

، پوزخندی زدم ‌ و بیشتر لعنت فرستادم به منی که اینقدر زود دل میبندم به این مردای نامردی که فقط سو استفاده میخوان کنن و برن، آرمین دقیقا سه روز و ۱۸ ساعته که بهم زندگ نزده !!  

، نمیدونم حالش خوبه نفس میکشه اصن زندس یا نه ،

داره دیوونم میکنه این حجم از ندونستن از ادم بی ارزش با ارزش مهم زندگیم ….

گاهی اوقات معنی درد و با تک تک سلولات میشنوی 

، گاهی اوقات متلاشی میشه نه جسمت بلکه روحت از این همه دردای بی درمون ،

کاشکی حداقل با استامینیفون ساکت میشد که نشد…

ساز و رو پام گذاشتم و روحم فریاد کشید و مغزم شیون و زاریو از سر گرفت و شروع کردم به خوندن آهنگ نفس از احسان خواجه امیری ….

کویر چشمام  خشک بود درست مثل گلوم ،

ولی مغزم دست از شیون و ناله برنداشت . متنفر بودم از این عادتم که تا وقتی ساز و دستم میگیرم حالیم نیستش که دورو ورم چی میگذره ….

تمام دلخوری و نارحتیامو از آراز و آرمینو ریختم تو دستام با  تک تک‌ سلولم آهنگ خوندم و همراهی کردم….

چه حسِ تردیدی؛ توو قلبِ ما رفته… دلم هنوز اینجاست؛ دلت کجا رفته؟!●♪♫ یه عمره خوشبختی؛ منو رها کرده… تو کم بشی از من؛ تمامِ من درده…●♪♫ یکی توو دنیا هست؛ که کلِ دنیاشی… تمومِ درداته! تموم رؤیاشی…●♪♫ یکی توو دنیا هست؛ که عاشقه با تو… یه عمره جنگیده؛ بگیره دنیاتوُ!●♪♫ یکی توو دنیا هست؛ که غرقِ احساسه… نگاهشوُ میده؛ چشاتوُ بشناسه…●♪♫ یکی توو دنیا هست؛ که عاشقه با تو… یه عمره جنگیده؛ بگیره دنیاتوُ!●♪♫ یکی توو دنیا هست؛ که غرقِ احساسه… نگاهشوُ میده؛ چشاتوُ بشناسه…●♪♫

نفس بکش اینجا؛ کنارِ کابوسم! نفس بکش؛ من اون هوا رو می بوسم!●♪♫ آتیش روشن کن؛ هر گوشه ی خونه ام! بی فصلِ آغوشت؛ خیلی زمستونم…●♪♫ یکی توو دنیا هست؛ که عاشقه با تو… یه عمره جنگیده؛ بگیره دنیاتوُ!●♪♫ یکی توو دنیا هست؛ که غرقِ احساسه… نگاهشوُ میده؛ چشاتوُ بشناسه…●♪♫ یکی توو دنیا هست؛ که عاشقه با تو… یه عمره جنگیده؛ بگیره دنیاتوُ!●♪♫ یکی توو دنیا هست؛ که غرقِ احساسه… نگاهشوُ میده؛ چشاتوُ بشناسه…●♪♫

نم نم بارون میزد بادخنک فروردین ماه و‌بهارش چنگ‌مینداخت به صورت سبزه روی من….

آهنگ‌که تموم شدش اومدم سرمو برگردونم که آراز و پشت سرم دیدم ،

زیاد روش زوم نکردمو سرمو برگردوندمو به ساحل طوفانی تر از من چشم دوختم 

، چقدر ساحل زیباس ،ولی کاشکی سرنوشتشم قشنگ باشه آخه غرق کردن ادما کار درستی نیست نفس گرفتن یه آدم زیبا نیست …

آراز اومد بغلم نشست و سیگار شو فندک زد و ژست خفنارو دراورد 

ولی دیگ دلم برا این ژستاشم نمیره ،همونطور  که سیگارشو نزدیک لبش کرد  خش دارگفت

 

_ببین ساحل من هر کاری کردم فقط برا آینده تو ،زندگی توبوده !!!

زود قضاوت نکن خواهر من ،اینکار  که فقط برا من سود نداره !!!

من فقط دلم میخواست حال تو این نباشه  دلم میخواست از تنهایی در بیایی همین !!!اینجور دیدنت عجیب بهمم میریزه ساحل

پوزخندی زدم و گفتم 

_دلیلات قشنگن شایدم درست باشن 

ولی !!!نمیدونم چرا دلم باهات صاف نمیشه ، 

چرا چهرت مثه اون آراز قبل نیست !!!

اون آرازو مثه کفه دستام از بر بودم ولی این اراز برام با اون روباه مکاری  که میخواد همرو گول بزنه هیچ فرقی نداره ….، میدونی چیه آقای معتمدی …

نگامو از ساحل خشن گرفتم به صورتش که حالا ته ریش درآورده بود خیره شدمو گفتم

_بعده مرگ مامان بابا ،دلم به وجود شماهاا گرم بود ،

ولی با این اتفاقات اخیر دلم به تنهایی بیشتر گرمه تا وجوده شماها ….

احساس میکنم یه آدم غریبم لابه لای شما 

عین ریگ تو برنج 

، این اتفاقات بهم یاد داد ،باید بفهمم که تنهام !!باید قوی باشم تا از پس همه چی بربیام ، دارم زبان تنهایی کامل تو مغزم حک میکنم و بهش مسلط میشم…..

پر بغض لب زدم 

_از وقتی که مامان بابا نیستن و تنهام ،احساس میکنم هیچکسی نمیفهمه منو ، ‌

احساس میکنه عجیب ترین  موجوده این کره زمینم ،

دوس دارم جای هر کی باشم الا جای خودم ،

شدم عین زن حامله ای که غذای خودشو دوس نداره و غذای میز بغلیرو میخواد ….

آراز پک محکمی از سیگارش گرفت و گفت 

_چرا فکر میکنی مرگ مامان بابا فقط برای تو سخت بوده !!!

بهم خیر  شدو گفت 

_قبول دارم برا تو سختر از مابوده !!ولی باید تحمل کرد ….ماهاهم کنارت ذره ذره آب شدیم‌  مثل شمع ولی همون تیکه های آب شدمون شده اینی که الان هستیم…

باشه اصلا از این به بعد من کاری ندارم به ازدواجت .

هر کاری دوس داری بکن ،برگردیم به روال عادی زندگیمون

 ،مثه همون روزایی که نون خامه ای میگرفتم غروبا میومدیم باهم میخوردیم ،همونجوری مثل هم ،بی غل و غش ،….

لب زدم 

_چرا فک میکنی همه چی به راحتی حل میشه ،نه آراز خان ،دلم باهات صاف نمیشه ….

دل دختری که ذره ذره وجودش  از هم ترک برداشته ، ولی قلبش کلن خورده خاکشیر  شده باهات صاف نیست داداش بزرگترم 

دلم خیلی گرفته ازت ، کاشکی مهربونتر بودی باهام ،کاشکی تو غریبه ها دنبال تکیه گاه نبودم !!!!

اشک نریختم سفت و محکم ؟شاید از تو گریه کردم ‌و فریاد زدم ولی از بیرون همون ساحل بودم بدون هیچ تغییری ….

تو آغوش گرمی فرود اومدم ،آغوشی که برام چند روزی بیگانه شده بود !!!!ولی عجیب دلچسب بود ، خیلی وقت بود که دنبالش گشته بودم ولی نبود که نبود ، تو غریبه و آشنا گشتم ولی این آغوش ،طعمش ،عطرش با همه آغوشا فرق داره ،روسرمو بوسید و لب زد

_میدونم دلگیری ولی چه کنم منه بی همه کس تا میام درس کنم مهره هامو همه میوفتن روهم و راهو برای خودم سخت تر میکنم …

موهای وز وزیو فرمو داد تو و نوازشم کرد گفت 

_من دور تو و این موهای فرفریت میرم قشنگم ،

تا ابد جات تو سینه های خودمه  حتی وقتیم شوهر کنی ، 

غمات رو شونه منه ، گریه هات باید روشونه های من باشه …

باشه دردونه من !!بیا درداتو باهام تقسیم کن اینقد نریز تو خودت که بشه غده و حالت بد بشه ، 

داد بزن ،بشکن گریه کن ولی نریز تو خودت که بشه درد و مریضی ، باشه دورت بگردم….

بیشتر تو بغلش خزیدمو رومو دادم سمته ساحل غمگین تر از خودمو گفتم

 

_چرا تموم نمیشه !!!!

لب زد 

_چی !!

_دردای خانواده کوچیکه بزرگمون!!

_تموم میشن بالاخره یه روزی!!! خسته میشن از وجودشون تو زندگی ما!!!

_خسته ترینم 

_نباش!! زندگی همینه وگرنه اگه همیشه به شادی باشه که زندگی نیست، 

سختش نگیر تایممون کوتاهه ،خوش بگذرون فقط ….

بی مقدمه گفتم 

_میخوام!!!

پر تعجب سرمو از سینش فاصله داد و گفت 

_چرا نسیه حرف می‌زنی ساحل ،چی میخوای !!!

تو نی نی چشماش نگاه کردمو گفتم

 

_امشب میخوام  چند تا پیک برم بالا پیش هم کنار هم ،میخوام فقط برای چند ساعتم شده فارغ شم از مشکلاتم ،

از غم و غصه هام!!!برای اولین بار ولی کناره خودت ،پیشت!!!!

اخمی کرد و هیچی نگفت ،هر چقدر بیشتر دنبال جواب میگشتم ،کمتر پیدا میکردم،

سرشو برگردوندو پر اخم زل زد به دریا ،و لب زد 

_بهتره برگردیم هوا داره تاریک میشه ،سرده هوا ….

هیچی نگفتم ،فقط از جام بلند شدم و باهم ،هم قدم شدیم ،‌هر دومون سکوت کرده بودیم که گوشی آراز زنگ خورد،رو ارپدش ضربه زد و تماس وصل شد مثل همیشه پر جذبه گفت 

_بله!؟

….

_عه سلام آقای خدابنده لو …احوال شما؟!

‌…..

_فدات بشم من …باشه حتما .

…..

_نبابا یادم نرفته ۸ فروردین کیش ، 

….

_خیالتون تخت!!!

….

_مرسی بابت یادآوریتون ،حواسمون به همه چی هست آقای خدابنده لو،نگران نباشید ….

….

_چشم ،حتما!!

….

_خدانگهدارتون 

گوشیو قطع کرد و روبهم گفت

_ دمه ویلا که رسیدیم نرو تو با ماشین میریم شهر یه ذره وسیله بگیریم بعد بر میگردیم ….

بی حرف سر تکون دادمو چیزی نگفتم،به ماشین که رسیدیم سریع سوار ماشین شدیم بی حرف روند تا شهر ،

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x