پاییزه خزون پارت 85

4.7
(3)

پاییزه خزون 

تو ماشین آهنگ چرا تو جنگی از شادمهر پخش شد ، 

اطرافمون پره مه بود معلوم بود هوا خیلی سرده ،

صدای شادمهر  و شمال و مه جاده باعث شده فکره استوری  کردن به ذهنم برسه گوشیمو از جیب سویشرتم درآوردم و افکتای اینستامو آوردم و یکیشو انتخاب کردم ، 

لبخند آراز و حس میکرد قبل اینکه مامان اینا فوت کنند کارم همین بود،عاشق عکس گرفتن و فیلمبرداری بودم ، 

استوری با کلاسی شده بود آپلودش کردمو نتمو خاموش کردم

 ، آراز جلوی یه فروشگاه ماشینو خاموش کرد و لب زد 

_پیاده شو

پیاده شدمو دوشادوش هم به سمته فروشگاه رفتیم ،

معنی کاراشو نمیدونستم ، دقیقا نمیدونستم چی میخوادش بی حرف دنبالش راه افتادم،

یه چرخ برداشت و کلی خرت و پرت چیپس پفک میوه و انرژی زا و هایپ و با کالباس و زیتون گرفت 

، نمیدونستم میخواد با این حجم از مواد خوراکی چیکار کنه ، ولی سوالیم نپرسیدم 

به سمته صندوق رفتو حساب کردش ،بدون ذره ای حرف به سمته ماشین رفتیم به سمته ویلا راهی شدیم

 ،مثل این چند روز خبری از ارمین نبود ،داشتم به این فکر میکردم چرا همه آدمای بی رحم پست من میخورن ،

که سرنوشتم چیزی جز دلتنگی نشه ….

با صدای آراز به خودم اومدم

_ساحل 

اروم لب زدم 

_جان 

محکم گفت 

_امشب میخوای بشینی بخوری  پیش خودم میشینی!!!خودم میگم چقدر بخور بریز !!!! حله آبجی کوچیکه من!!!

پوفی کرد دست به ته ریشش کشید و گفت 

_بخاطره خودت میگم نمیخوام بیشتر از این آسیب ببینی!!!

بی حرف سر تکون دادمو راهی خونه شدیم وارد  خونه که شدیم همه از رابطه خوب بین منو آراز تعجب کرده بودن ولی چیزی نگفتن 

،آراز تمام خریدارو گذاشت رو کانترو روبه زنش گفت 

_خانمم!!

سمانه آروم گفت 

_میدونم یه چیزی میخوای وگرنه اینجوری صدام نمیکردی ،

بله!!!

آراز تک خندی کرد و گفت

 

_دورت بگرردم بیا اینارو برای میز مزه بچین زیادم بچین امشب میخوایم جشن بگیریم حال کنیم برا خودمون

همشون تعجب کردند ،چون آراز اهل اینجور حرف زدن جلو زنا نبود ،

حداقلش این بود که به زنا اجازه اینکارو نمیداد ، 

سمانه با تعجب سمته آراز رفت و داشت زیر زیرکی یه چیزاییرو میگفت ولی متوجه نشدم چی میگه ،

بی توجه به نگاهاشون، وارد اتاقم شدمو  رو تختم دراز کشیدم 

، مغزم مثه اتوبان شده بود ، پر از رفت آمد آدمای غریبه ی آشنا ….

متنفرم از هر چی بلاتکلیفی …

امشب به بی خبری  از این دنیای بی رحم و آدمای بی رحم تر از خودش نیاز دارم

 ، تحمل هوشیار بودن برام سخت شده ،

 آهنگ احسان خواجه امیری رو تو گوشیم پلی کردم دوست داشتم برم بچرخم تو فضای مجازی ولی حوصلشو نداشتم ….

به جایی رسیدم که دیگه حوصله خودمم ندارم ، مگه فقط یه زنه ۷۰ ساله میتونه خسته شه ،!!!!

مگه دختری  که موهاش اندازه ۷۰ سال پیر شده حق خسته شدن نداره!!!! 

خودکشی برای این راها نذاشتن!!!! 

پلکامو رو هم گذاشتم و به متن آهنگ توجه کردم ، یه قطره اشک ناقابل روونه شد ،از چشمه خشک چشمم!!!! 

به من فرصت هم زبونی بده

به من که یه عمر  بهت باختم 

واسه چند لحظه خرابش نکن 

بتی رو که یه عمر ازت ساختم 

فقط چند لحظه به من فکر کن

نگو لحظه چیرو عوض میکنه 

همین چند لحظه برای یه عمر همه زندگیمو عوض میکنه 

برای همین چند لحظه یه عمر تو هر لحظه دنیامو از من بگیر 

تو وجودم دختر غمگین این روزام ساحل دلش عجیب غمگین ،

مثه غروب جمعه ،

همونقدر دلتنگ ،همونقدر کلافه ….

صدای تقه در زده و یکی اومد تو ، 

سریع آرنجو گذاشتم رو چشمام تا نبیین ضعفایی که داره گوله گوله از چشمه دلم میجوشه ، 

فهمیدم یکی نزدیکم فرود اومد چون تخت رفت پایین ،کاشکی هر کی هست بره ،باید یه ذره با خودم خلوت کنم خودمو پیدا کنم ، 

صدای آهنگ کم شد ، صدای کسی که عطرش با مامانم‌ هم معنی بود تو  گوشم نجوا شد 

_کوچیکتر که بودی ،اون قبلنا ،بیشتر دردامونو به هم میگفتیم ،

بیشتر حرف میزدی برام ،

از چالشای زندگیم بیشتر میگفتم برات از رابطه خودم با علی 

ولی بعد مرگ مامان بابا عجیب کمرنگ‌شدی یه دفعه گم شدی ،

اومدم مشکلاتمو باهات درمیون بزارم ولی دیدم آبجیمو تو یه بیابون بزرگ گم کردم ،

هر چقدرم که تلاش کردم پیداش  کنم بی فاید بود ،

نمیخوای حرف بزنی از پریشون بودنت!!!!تا کی قراره تلخ کنی کام این زندگی به کامت !!!!

بینیمو پر صدا کشیدم بالا که فهمید دارم گریه میکنم و با صدای خش   داری گفتم 

_حالم خوب نیست!!!

دستامو از چشمام فاصله داد و تو صورتم خم شد ‌و گفت 

_چرا بارون اومده!؟چی اینقدر داره میریزونت بهم؟؟

_کاشکی هیچ وقت بزرگ نمیشدم ،اگر یه روزی میدونستم تاوان بزرگیم از دست دادن خیلی چیزاست ،تو همون کوچیکی خودمو  خلاص میکردم ،آبجی زندگی عجیب داره

 برام سخت  میگذره ؟؟

_چراااا دورت بگردم دلیل بیار برام ،چرا …

کسیو میخوای ،کسیو دوس داری؟؟ بگو بهم نامردم اگه کمکت نکنم ….

بی توجه به حرفش از جام بلند شدمو بغلش کردم و هق هق اشک ریختم ….بوییدمش ، 

تصور کردم که مامانمه اونقدر به خودم فشارش دادم که صداش درومد

جوابی بهش ندادم 

یعنی جوابی نداشتم که بهش بدم!!!

 چی میگفتم ،

میگفتم نمی‌دونم دلتنگم یا عاشق یه پسری که باهاش زمین تا زیر زمین فرق دارم !!!

چرا پر از حسای تناقضم …

میدونی گاهی اوقات دیگه خسته میشی از این همه دلتنگی و هیاهو دوست داری یه جایی باشی فقط خودت باشی ‌‌خدا بی هیچ مزاحمی…

همونطور که به گریه کردنم ادامه میدادم دره اتاق باز شد نفهمیدم کیه فقط دوست داشتم عطر خواهری که تو خیلی از جاهای سخت  زندگیم نبود و  الان می‌خواست نقشش و‌پر رنگ‌ کنه با تمام وجودم بو کنم 

صدای اراز تو‌ گوشم زنگ خورد اومد نزدیک ترو‌گفت

-اه اه دختره لوس !!!فین فینیش کردی چرا این بدبختو‌ 

سرمو‌فاصله دادم و 

خنده پر بغضی کردم ،بینی‌مون صدا دار فرستادم بالا که اراز پر چندش گفت

-دختره چندش چرا همرو پمپاژ کردی تو اخه 

خندیدم !!!دستمو گرفت وایستوندم به سمت دستشویی هلم داد سمیراهم‌لبخندی زد و‌سکوت کرد یه سکوت پر سوال ؟؟؟

اراز رو بهم با جدیت گفت 

-زود دست و صورتتو بشور بچه‌!!!همه چیزو‌. آماده کردند بریم پایین عشق و‌حال کنیم 

 

سری تکون دادم و‌رفتم دستشویی دست و صورتم شستم اومدم بیرون بچها نبودن داخل اتاق ،

رفتم سمته چمدونمو‌ یه شومیز قرمز کوتاه با یه شال مشکی و‌شلوار لی بگ‌ مشکی ست کردم یه مقداری به صورتم روح دادم و آرایش کردم !!!!

عطر گود گرل دوست داشتنیمم زدمو از اتاق رفتم بیرون 

صدای اهنگ‌ کل خونرو احاطه کرده بود بچها نشسته بودن دور میز مزه  !!!

تردید داشتم برای کارم میدونم مامانم راضی نیستش ولی من دلم عالم بی خبری می‌خواد 

حتی برای چند ساعت اراز به بغل دستش اشاره کرد که برم پیشش بنشینم

رفتم و کنارش نشستم  بین آراز و مهران،

 عذاب وجدان داشتم ،چقد اولین بارا سخته کاشکی همه اولین بارا حذف شن از زندگیامون شاید اولین بارا سخت تر از آخرین بارا باشه 

 اون لحظه اون حس برام غیر قابل توصیف بود ترس دلهره غم مخلوط اینا نمی‌دونم چی میشه ولی هر چی که بشه خوشایند نیستش 

، بچها مشغول حرف و گپ و گفت بودن ارازم داشت دره گوشه سمانه یه چیزایی میگفت و میخندیدند 

برام مهم نبوده هیچ کدوم از اینا دوست داشتم زود اولین بارمو تجربه کنم و از شر استرسش آزاد بشم .

مهران مشغول پیک خوردنش بود و سیگارشو گوشه لبش گذاشته بود ازش کام عمیقی میگرفت ،

متوجه نگاهم شد که گفت

 

-میخوای تو ام تجربه کنی این زهره ماریو  ؟!

بی حرف فقط نگاش کردم ،گنگ بودم ،لبریز از غم لبریز از انتظار ،

نگاهمو که دید یه لیوان برداشت و برام لبریز کرد اون زهره ماری که باعث می‌شد فراموشش کنم اون کسیو که چند روزه نیستش ،

جاش خالیه خیلی تو یه وره قلبم ، پیک و ازش گرفتم و بهش نگاه کردم که آراز گفت 

-یه راس برو بالا مکث کنی نمیتونی تحملش کنی 

،

احساس می‌کردم همشون دارن نگام می‌کنن بی حرف سر تکون دادم و‌رفتم بالا ،حنجرم آتیش گرفت ولی مهم نبودش برام ،

چهرم درهم نشد ولی قلبم چرا !!!!

درهم شد ، لیوان رو به آراز گرفتم و گفتم

 

-یکی دیگ بریز 

اخماشو توهم کشید و گفت 

-بسه برا اولین بار ،همینم نباید مهران زیاد میریخت برات

 

بی توجه به حرفش بطری و برداشتمو یه ذره ریختم تو لیوانم،

توجهی به اخم آراز و بچها نکردم رفتم بالا 

بچه‌هام مشغول بزن و برقص و پایکوبی بودند ،

 مهران سینی مزهارو  گرفت جلوم و گفت 

-بخور حداقل یه ذره از اینا 

یه تیکه کالباس برداشتمو خوردم کم کم احساس کردم داره سرم گرم میشه

سرمو‌به مبل تکیه دادم و چشمامو بستم

 انگار خاطراتم با آرمین داشت مثل فیلم از جلو چشمام رد می‌شد داشتم وجب به وجبشو‌ میگشتم هر چقدر بیشتر میگشتم بیشتر دلتنگ میشدم 

دلتنگ اون اخمای مردونش 

دلتنگ اون دو تا شونه ای که چالش من بودن ،

گوشه چشمام از اشکم خیس شدش 

ولی نریخت صدای هیایوی بچهارو‌ میشنیدم مشغول بزن و برقص حرف زدن بودن صدای آراز و دمه گوشم شنیدم

 

-خوبی ساحل؟!

سرتکون  دادم و چیزی نگفتم یعنی خوب بودم ولی خوب نبودم یه احساس گنگ و نامبهوم ….

کم کم احساس می‌کنم دارم گر میگیرم هوا خفس 

نمیتونم نفس بکشم یقه لباسمو یه ذره باز کردم و‌شالمو‌از دور گردنم باز کردم آراز نگران نگام کرد و مهران توجهش بهم جلب شد رو بهم گفت 

-میخوای بری استراحت کنی ؟!

آب گلومو سخت فرستادم پایین ‌‌گفتم 

-نه خوبم فقط یه ذره گرمه هوا !!!خفس 

یه لیوان شربت آلبالورو پر کردم و خوردم ،زیاد از خود بی خود نبودم ولی حسم نداشتم انگار نمیفهمیدم دارم چیکار می‌کنم ،

رفتم سراغ گوشیم و اینستامو چک کردم و استوریارو دیدم متوجه نگاه سنگین بچها بودم ولی توجهی نکردم و بی خیال جلوه دادم خودمو  ،

استوری امیر و باز کردم تو مهمونی بودن با مهسا مشغول بزن ‌برقص بودن آخرای استوری بود که یدفعه تصویر آرمین تو چشمم خورد ،

چشمام سیاهی رفت من اینجا چه حالی دارمو اون داره چه غلطی میکنه!!!

 تو مهمونی حتما اونجا چند نفرم تور می‌کنه

 بلند بلند مثه دیوونه ها خندیدم و گوشیمو پرت کردم رو‌میز ،

قهقه‌ میزدم لیوانای پیک هی ریختم و پر کردم نفهمیدم چقد خوردم ولی دیگ بچها صداشون درومده  خودمم حالم خوب نبود احساس می‌کردم یه تیکه ذغال کردند تو معدم و داره میجوشه همش و میاد بالا ،

میخندیدم و قهقه میزدم به بچها با خنده بریده برید گفتم

-بخورید خیلی ….خیلی حال. می…ده 

سکسکه ای کردم و گفتم 

-فک….کن..م..اونم…ام..شب…خیلییی…خورده…چند…نفرم….تو،…رررر کرده!!!!

همشون نگران نگام میکردم ولی من متوجه نبودم که دارم چه شرو روایی تلاوت میکنم

حس کردم تمام محتویات معدم داره میاد بالا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sarina
Sarina
1 سال قبل

عالی بود .فقط میشه بگید پارت گذاری چطوریه؟

Fatima
Fatima
1 سال قبل

سلام عزیزم زیاد زمان دقیق نداره هر موقع که بنویسم پارت میزارم خوشگلم😍🤍

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x