رمان همسر دوم پارت 76 سال پیش۱ دیدگاه از تب حرف هاش توی روز روشن هزیان میگم -باشه مامان نفس راحتی میکشه و چهره اش دوباره مهربون میشه …داره لبخند میزنه آینه جیبی رو از کیفش…
رمان عروس استاد پارت 136 سال پیش۷ دیدگاه مثل جن زده ها بهش نگاه کردم،به قیافم خندید اما چیزی نگفت. ده دقیقه ی بعد جلوی یه برج بلند بالا توقف کرد،یکی درو باز کرد و مهرداد…
رمان همسر دوم پارت 66 سال پیشبدون دیدگاه روشنا: بعد از خرید شال ، کیف ، مانتو، شلوار و کفش سرتا پام نو شده …نو، شیک و گرون… اگه دست خودم بود که هرگز این پول…
رمان همسر دوم پارت 56 سال پیش۱ دیدگاه سه روز از خاطره قبلی گذشته و همه چیز تقریبا آماده شده….امروز وقتی وارد خونه ام شدم از بس خوشگل شده بود بعد از مدت ها واقعا ذوق…
رمان همسر دوم پارت 46 سال پیشبدون دیدگاه روزبه با تمسخر پرسید -این از نوشته های خودت بود ؟ روشنا اخم کمرنگی کرد و با احترام و ادب خاصی گفت -بخشی از نامه ی حضرت علی…
رمان همسر دوم پارت 36 سال پیشبدون دیدگاه چقدر سنگ دل بود این مرد… قطره اشکی بی اجازه از گوشه چشمان روشنا پایین افتاد و روزبه هرگز نفهمید چطور آن دختر این همه بغض را با…
رمان همسر دوم پارت 26 سال پیشبدون دیدگاه ازش میترسم …انگشتای لرزونمو زیر چادر قایم میکنم و من من کنان میگم -خب…خب من فکر میکنم که…مامان میخواست تا ابد… یاد خواهرمو زنده نگه داره این واقعا…
رمان همسر دوم پارت 16 سال پیشبدون دیدگاه تو را دیدم… امروز هم. خواب بودی …نگاهت کردم. باور که نمیکنی! اما درست با همان شور و اشتیاق روزهای اول این رابطه چند ماه و چند روز…
رمان آخرین سرو پارت 376 سال پیش۲ دیدگاه مرد خوب من خیلی زودتر از همیشه بیدار شده بود. اولین روز کاری اش را شروع می کرد و من حتی قبل از رفتنش دلم برایش تنگ می شد!…
رمان عروس استاد پارت 126 سال پیش۳ دیدگاه عقب زدمش و گفتم: _همینطوریشم نفسم بند اومده نکن. گونه شو به گونه م چسبوند و کنار گوشم زمزمه کرد: _مونده تا نفست و بند بیارم عسلم. دستش رو…
رمان پناهم باش پارت 236 سال پیش۴ دیدگاهصداش کردم: رویسا؟!… سرش رو بلند کرد و با همون نگاه خجالتى اش با نفس حبس شده اش زمزمه کرد: جان؟! با شنیدن این حرفش از خود بیخود شدم و…
رمان آخرین سرو پارت 366 سال پیشبدون دیدگاهدنیایم آنقدر متفاوت شده بود که در عین تفاوت و بی آلایشی، هرگز یادم نمی رود زمانی را که سرو یک گوشه روی لبه تختی که خیلی زود تغییر کرده…
رمان عروس استاد پارت 116 سال پیشبدون دیدگاهاین بار من پوزخند زدم،روی تخت کنارش نشستم و گفتم _الان می خوای چیکار می کنی؟می خوای منو پیش کش کی کنی؟مجازاتم چیه؟ نگاهم کرد،چشماش مثل هر زمان که مست…
رمان آخرین سرو پارت 356 سال پیشبدون دیدگاهبه سرعت بازگشتم. هنوز وجودم پر از احساسی ناب ناب بود. حرف های قشنگ سرو، نوید شروع یک زندگی ساده و عاشقانه را می داد . شوقش را برای خوشبخت…
رمان آخرین سرو پارت 346 سال پیشبدون دیدگاهبرای بخشش بی حدش سخاوت بی اندازه اش پر پر شدم !گفتم : _ نه معامله باید حلال باشه ؛یا قبول کن یا نه. حرفی نزد، انگار معامله را پذیرفته…