رمان آخرین سرو پارت 266 سال پیشبدون دیدگاههمه آماده ی رفتن می شدند ، مامان سیاه پوش و بی جان خودش را تا بالای پله ها کشیده و روبه رویم نشسته بود… چشمان غمدارش را به صورتم…
رمان عروس استاد پارت 46 سال پیشبدون دیدگاه سرمو به علامت منفی تکون دادم: _نمیشه… هر جا که بریم آرمین راحتمون نمی ذاره. عصبی به موهاش چنگ زد و گفت _عوضی می کشمش دلم به حالش سوخت…
رمان آخرین سرو پارت 256 سال پیشبدون دیدگاه کولی تنها ، کولی آواره ، کولی بیچاره! کولی مدت مدیدی بود که جلوی در آموزشگاه بساط پهن میکرد ؛زیبایی چهره اش در سیاهی چهره و شال ضخیمی که…
رمان عروس استاد پارت 36 سال پیش۷ دیدگاه از خدا خواسته برگه رو جلوی روم گذاشتم و آهسته جوابا رو نوشتم .. همزمان با تموم شدن آخرین سوال وقت امتحان هم تموم شد . از قیافه ی…
رمان آخرین سرو پارت 246 سال پیشبدون دیدگاه بیشتر خندید ،دلم برایش ضعف میرفت برای آن خندیدن هایش که قسمت هر چشمی نبود…دیدن خنده ای که در وجودش رفته بود تا منقرض شود! اخم کردم و گفتم:…
رمان آخرین سرو پارت 236 سال پیشبدون دیدگاه “فروغ عزیزم ! من رو ببخش اگه این روزها نمیتونم حق عشق رو اونطورکه باید در حق نازنینی چون تو عزیز ترینم ادا کنم. این روزها انقدر گرفتار امور…
رمان پناهم باش پارت 216 سال پیشبدون دیدگاه گفت خدارو مى شناسی؟! گفتم آره! گفت به همون خدا دلمو شکستى! حالا من میگم ؛ خدارو مى شناسی؟! به همون خدا نفهمیدم!… دل شکستم اما نفهمیدم! آخه چطور…
رمان عروس استاد پارت 26 سال پیش۸ دیدگاهبی توجه به حرفم سرش رو دوباره توی گردنم برد اما این بار بوسه ی ریزی به گردنم زد و گفت _باشه… سرشو بلند کرد _اما فقط سه روز،توی این…
رمان آخرین سرو پارت 226 سال پیشبدون دیدگاه بازهم دیر رسیدم ! امروز هم نبود ! باز رفته بود ! مثل یک گلوله ی برف شده بودم که هر لحظه رو به ذوب شدن است… آقا میرزا…
رمان عروس استاد پارت 16 سال پیش۱۵ دیدگاه #عروس_استاد در واقع توی این رمان مهرداد و ترانه هم حضور دارن و یه جورایی فصل دوم استاد مغرور من هست فقط شخصیت ها کسای دیگه ای هستن و…
رمان آخرین سرو پارت 216 سال پیشبدون دیدگاه با صدای ضربه ای که بر در نواخته شد ساکت شد و به سرعت کف دو دستش را روی چشمان مرطوبش کشید . آقا میرزای مهربان با دستان پر…
رمان آخرین سرو پارت 206 سال پیشبدون دیدگاه مطمئن بودم شاید در زمان هایی نه چندان دور یک بار فریب قلبم را خورده بودم؛ یک بار قلبم به من دروغ گفته بود و اشتباه کردم؛ اما این…
رمان آخرین سرو پارت 196 سال پیشبدون دیدگاه وقتی خنده اش تمام شد مکثی کرد و سپس پرسید: _راستی ماهی جون انقدر حرف زدم یادم رفت ازت بپرسم کاری داشتی باهام؟! _ اِ…نه عزیزم! همینطوری فقط زنگ…
رمان پناهم باش پارت 206 سال پیش۲ دیدگاه #رویسا صداى فریاد ترنم رو که شنیدیم، اوین اول به من نگاه کرد و بعد به سمت در رفت . منم به دنبالش رفتم و با باز شدن…
رمان آخرین سرو پارت 186 سال پیشبدون دیدگاه با صدای هیاهوی مردانی که در حریم عمارت به شدت در رفت و آمد بودند یکباره از خواب پریدم گیج و خواب آلود در جایم میخکوب شده بودم.هنوز در…