رمان سرمست پارت ۳۰

بدون دیدگاه
ماهد داشت پوست لب رو طوری گاز می گرفت که کم‌ کم داشتم نگرانش میشدم. این حجم از فشار عصبی غیر عادی بود. برای خاتمه پیدا کردن این بحث، وظیفه…

رمان نیمه گمشده پارت 52

⚡ آرتا ⚡ لب دره ایستاده بودم ، قصد داشتم خودکشی کنم.. دیگه بس بود ، دیگه نمیخواستم بیشتر ع این زجر بکشم … با مُردنم ، هم مامان.. هم…

رمان مادمازل پارت۱۵

۱ دیدگاه
  موفق شده بودم از رفتن به کانادا و ادامه ی تحصیل تویکی از دانشگاه های اونجا منصرفش بکنم. اصلا چرا رفتن، اونم وقتی که من هستم … ترگل واسه…

رمان او_را پارت سی ونهم☆

بدون دیدگاه
💗رمان او_را….💗 #قسمت _سی-نهم دیگه سِرم تو دستم نبود. سر و صدایی از بیرون نمیومد! معلوم بود خلوته! الان! همین الان وقتش بود! آروم از جام بلند شدم. سرم به…

رمان او_را پارت سی وهشتم☆

بدون دیدگاه
#او_را #قسمت_سی_هشتم رفتم همونجایی که بعدازظهر میخواستم برم… بام… تو یکی از پیچ‌ها که از همه خلوت تر بود نگه داشتم…. قطره های اشکم با هم مسابقه گذاشته بودن!! هنوز…
رمان گلامور

رمان گلامور پارت ۲

۲ دیدگاه
نگاه از چشمانش میگیرم و به سختی لب میزنم   – باشه . قدمی فاصله میگیرم و قبل از آن که حرف دیگری بزند به سالن برمی گردم.   تمام…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۲

۱ دیدگاه
  پتو رو توی مشتم محکم گرفتم. – من لب به اون زهرماری ها نمی زنم! مامانم بفهمه خونه راهم نمیده.   چقدر من این روز ها شبیه دختر های…

رمان سرمست پارت۲۹

بدون دیدگاه
هیچ مردی خوشش نمی اومد با یه بی لیاقت مقایسه بشه و منم می خواستم یه تلنگری بهش بزنم.   – حرف حسابت چیه؟ من یکی ام لنگه علیرضا که…

رمان مادمازل پارت۱۴

بدون دیدگاه
  نمیخواست باورم کنه‌.از وقتی فهمیده بودم بالاخره بعداز اونهمه کشمکش و بحث و جدال مجبورشدم برم خواستگاری دختری که انتخاب خودشون بود نه من،دیگه حاضر نبود بشه همون ترگل…

رمان نیمه گمشده پارت 51

پوزخند سردی زدم و نگاه ازش گرفتم.. بابا ابرویی بالا انداخت و با کمی مکث ، دست به کمر لب زد : _ اوکی ولی من چطور مطمعن باشم نمیزنی…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۱

بدون دیدگاه
  واقعا قصدم این نبود و امیر حافظ خیال می‌کرد تمام کار های من با هدف خاصی انجام میشه‌. – شما کی باشی؟ من هر کاری کردم به خاطر خودم…
رمان گلامور

رمان گلامور پارت ۱

۱ دیدگاه
    – زندگیت خوبه دخترم؟ از هامون راضی هستی؟   نگاه از چشمان منتظر زنی که کنارم نشسته بود میگیرم و سرم را پایین می اندازم.   مگر میتوانستم…
رمان افسونگر

رمان افسونگر

۶ دیدگاه
  خلاصه رمان👇 ماهرو یک دختر مذهبی اما پر از شیطنت، تک دختر خانواده اعلایی ها دختری زیبا و لوند، یک شب قبل از اینکه به عقد پسری که دوسش…

رمان دروغ محض پارت 13

سرهنگ _ ک اینطور ، پس.. پس باید تو و امیرعلی ، امشب برید به این پارتی.. زودی چشامو وا کردم و سرمو بالا گرفتم.. + و ، ولی آخع..…