رمان نیمه گمشده پارت 35

کنار تخت ایستادم و شروع به وا کردن دکمه های پیراهنم کردم … . چقدر تو خواب معصوم تر میشد ! … پیراهنمو از تنم کندم ، کمربندمو وا کردم…

رمان دروغ محض پارت 10

با خوردن چند تقه به در اتاق ؛ زودی درست سرجام نشستم و با کشیدن یه دستمال کاغذی از تو جعبه ، محکم لب زدم : + بیا داخل ……

رمان نیمه گمشده پارت 34

بدون دیدگاه
“2 ماه بعد” با حس بوی بادمجونی که سارا داشت درست میکرد حالم به هم خورد دستمو گذاشتم جلوی دهنم و پنجره اتاقمو باز کردم نفس عمیقی کشیدم و نگران…

رمان ورطه دل پارت ۲۶

۷ دیدگاه
شب می شود آیدا می خواهد برود از پایین پله ها آریان راصدامی زند:آریان کاری نداری؟من دارم می رم….آریان آماده از پله هاپایین می آید آیدانگاهی به او می اندازد:ماشین…

رمان سرمست پارت ۲۰

بدون دیدگاه
از سر عصبانیت تلفن رو روش قطع کردم. قلبم داشت تاپ تاپ به سینه می کوبید. دوست داشتم شکافته بشه و بیرون بزنه. بی جنبگی هم باید یه جایی به…

رمان نیمه گمشده پارت 33

۱ دیدگاه
حولش دادم رو تخت و لباساشو تو تنش جر دادم زبونی رو لباش کشید و لباسامو در آورد … موهاشو گرفتم تو دستم و سرشو جلو آوردم سالارمو تو دهنش…
رمان مادمازل

رمان مادمازل پارت ۵

۴ دیدگاه
من واقعا هم نمیدونستم از کجا باید شروع کنم. یعنی فرزام اونقدر همچی تموم و ایده ال بود از نظر من که نمیتونستم به مورد خاصی اشاره کنم. من همیشه…

رمان نیمه گمشده پارت 32

همینطور غرق حس و حال خودم بودم که نگاهم به ارکا و فلور خورد … . اون ته کوچه بودن و فلورم تو آغوش آرکا بود … . لبخند محوی…

رمان نیمه گمشده پارت 31

در واحدمو وا کردم و داخل شدم … لباسامو بی حوصله از تنم کندم و به طرف اتاق خوابم پا تند کردم … . در اتاق خوابو کنار زدم و…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۲۱

۱ دیدگاه
واقعا جاش نبود‌ که‌ گریه کنم؟ دلم برای خودم نباید می گرفت؟ اشکم رو با پشت دست پس زدم. – اختیار اشک هامم ندارم؟   دست رو زیر چونه‌م گذاشت…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۲۰

بدون دیدگاه
جواب دادن من به مزاجش خوش نیومد که دوباره کیفم رو کشید و منو سوار آسانسور کرد. چقدر اون فضا تنگ بود. چقدر نفسم داشت کند می شد … –…

رمان سرمست پارت ۱۹

بدون دیدگاه
مشکوک شد. – مطئنی؟ من تو رو عین کف دستم می شناسم، رنگت شده گچ دیوار؛ اون وقت میگی چیزی نیست؟   از پنجره به بیرون خیره شدم و باد…

رمان دروغ محض پارت 9

تو همین فکرا بودم که با خوردن چند تقه به در اتاق ، به خودم اومدم … سرهنگ نگاه اخم آلودشو ازم گرفت و خیره به در ، محکم و…
رمان مادمازل

رمان مادمازل پارت ۴

۱ دیدگاه
کلی باخودم توی ذهنم صحبت کرده بودم که یه وقت دست و دلم نلرزه و عین دست و پا چلفتیا یا این دخترای خجالتی سینی چایی رو ، روی پای…