رمان دلبر استاد پارت 585 سال پیش۱۹ دیدگاه جلو آینه روسریم و سرم کردم و از خونه زدم بیرون میخواستم برم دفتر خانم احتشام و بهش بگم که یه جورایی انگار کارای طلاق داره راحت تر میشه…
رمان دلبر استاد پارت 575 سال پیش۳۹ دیدگاه باید برمیگشتم… باید پیداش میکردم… باید خیالم راحت میشد که حالش خوبه! با خاموش بودن دوباره گوشیش دستم مشت شد و این بار شماره خونه رو گرفتم و بعد…
رمان دلبر استاد پارت 565 سال پیش۲۰ دیدگاه زنی که هیچوقت نتونست من و به چشم عروسش ببینه حالا بااین حرفاش سیخ داغ فرو میکرد تو جگرم که پوزخندی تحویلش دادم: _خیلی ممنون خدمتکارکه سینی قهوه رو…
رمان دلبر استاد پارت 555 سال پیش۱۵ دیدگاه انگار دوباره باید تن میدادم به یه رابطه اجباری و هرچی بیشتر ساکت میموندم کمتر درد میکشیدم! جسمم و سپرده بودم بهش اما روحم جای دیگه ای سیر میکرد…
رمان دلبر استاد پارت 545 سال پیش۲۰ دیدگاه نباید بو میبرد از این نقشه تا وقتی که همه چیز روبه راه میشد تا وقتی که من به حقیقت میرسیدم و میفهمیدم اون شب چرا رفته… میفهمیدم و…
رمان دلبر استاد پارت 535 سال پیش۳۱ دیدگاه قطره اشکی اروم از گوشه چشماش سر خورد: _ما نباید ازت غافل میشدیم…نباید راضی میشدیم که تو ندیده و نشناخته بری تو اون خونه و حالاهم این اتفاقا بیفته…
رمان دلبر استاد پارت 525 سال پیش۷ دیدگاه ادامه داد: _اون الان انقدر خوشبخته که دیگه تورو به یاد هم نمیاره کن مطمئنم این دفعه که برم باهاش حرف بزنم رضایتش و میگیرم پوزخندی زدم: _رضایت اون…
رمان دلبر استاد پارت 515 سال پیش۴۰ دیدگاه و دستش آروم آروم به سمت پایین تنم کشیده شد که با آرنج زدم تو پهلوش: _نمیخوام دستت بهم بخوره! انقدر رو این حرفم مصمم بودم که کم مونده…
رمان دلبر استاد پارت 505 سال پیش۳۷ دیدگاه لبخند رو لبش با دیدن من و شاهرخ ماسید و صورتش از اخم گرفته شد: _اومدی این بالا پیش این… نذاشتم حرفش و ادامه بده و با دست هولش…
رمان دلبر استاد پارت 495 سال پیش۱۷ دیدگاه هرچند که تو یه خونه و زیر یه سقف زندگی میکردیم اما وقتی اون تونسته بود من و فراموش کنه پس من هم میتونستم، میتونستم و میخواستم علاوه بر…
رمان دلبر استاد پارت 485 سال پیش۲۲ دیدگاه با صدای گرفتم نالیدم: _این حق من نیست! و جلوش ایستادم و داد زدم: _نگاهم کن، من همونیم که… حرفم و برید: _تو همونی هستی که داشت از من…
رمان دلبر استاد پارت 475 سال پیش۴ دیدگاه اون چی میفهمید اگه میگفتم نه؟ چی میفهمید اگه بهش میگفتم دلم شکسته و بریدم! جوابی که ندادم دوباره در زد: _خانم صدای من و میشنوید؟ این دفعه جواب…
رمان دلبر استاد پارت 465 سال پیش۱۱ دیدگاه #دلبر یه جوری باهام بد شده بود که گاهی با خودم فکر میکردم مشکل از گوش هامه و من دارم اشتباه میشنوم، اما اشتباه نبود… شاهرخ عوض شده بود…
رمان دلبر استاد پارت 455 سال پیش۷ دیدگاه #شاهرخ 10 روزی از به هوش اومدنم میگذشت و امروز بالاخره به خونه برگشته بودم. هنوز پام تو گچ بود و احساس کوفتگی تو تن و بدنم باقی بود…
رمان دلبر استاد پارت 445 سال پیش۲ دیدگاه به سختی آب دهنم و قورت دادم و از اتاق زدم بیرون، عین مرده ها شده بودم، دلم، قلبم و روحم مرده بود و تنها نفس میکشیدم! به محض…