رمان ماتیک پارت ۱۳2 سال پیش۳ دیدگاه لادن با نگاهی به آتنا، دختری که هیچوقت از او خوشش نمیآمد، عقب گرد کرد ابرویی بالا انداخت : _ پارسال دوماه دبیر شیمی نداشتیم…
رمان ماتیک پارت ۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه ساواش در را بست و مقابل تخته ایستاد زیرچشمی حواسش به لادن بود بقیهی دخترها هم نگاهش میکردند بعضی با تمسخر ، بعضی با…
رمان ماتیک پارت ۱۱2 سال پیش۲ دیدگاه _ آقای دانش پژوه سر کلاس راهم ندادن. من نمیدونستم که قراره زنگ اول دوشنبه ها هم باهاشون کلاس داشته باشیم، آخه همیشه تعطیل بودیم.…
رمان ماتیک پارت ۱۰2 سال پیش۴ دیدگاه تصمیمش را گرفته بود باید سروسامانی به زندگی برادرزاده اش میداد با فکر به تکرار گذشتهی ساواش تنش میلرزید… _ انشاالله که قبول باشه دخترم.…
رمان ماتیک پارت ۹2 سال پیش۳ دیدگاه لادن دوان دوان پشت سرش آمد : _ هی آروم میم “آرام” از دهانش خارج نشده بود که ساواش سمتش برگشت و شانه اش را…
رمان ماتیک پارت ۸2 سال پیشبدون دیدگاه ساواش با همان اخم های درهم گفت : _ همین الان باهام تماس گرفتن یک کار فوری پیش اومده باید برم … فرصت دیگه ای مزاحمتون…
رمان ماتیک پارت ۷2 سال پیش۶ دیدگاه لادن با خنده ابرو بالا انداخت و حاج مرتضی رو به ساواش که اخم هایش هر لحظه پررنگ تر میشد خندید : _ شما بلدید با…
رمان ماتیک پارت ۶2 سال پیش۲ دیدگاه ساواش نفسی گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی خشکی قاطع گفت : _ کار مهمی پیش اومده باید برم نشد در خدمتتون باشم! …
رمان ماتیک پارت 52 سال پیش۶ دیدگاه در حیاط همچنان باز بود چشم هایش را اطراف کوچه چرخاند و با دیدن ماشین لوکس مشکی رنگی که در کوچه پیچید حیرت زده از جا پرید …
رمان ماتیک پارت ۴2 سال پیشبدون دیدگاه _ خوبه خوبه! برای من چه زبونیم دراورده دودل ادامه داد : _ ولی من که باور نمیکنم تو از این نذر ها بکنی …
رمان ماتیک پارت ۳2 سال پیش۳ دیدگاه چشم های دانش پژوه ستاره باران شد عحب خانواده مذهبی و با اصل و نسبی!!! _ به به … انشاءالله قبول باشه لادن فکر…
رمان ماتیک پارت ۲2 سال پیش۶ دیدگاه صدای دبیر پرورشی آمد همان خانم تپل با حرف های خاله زنکش که لادن از آن تنفر داشت : _ والا دختر خوبم کم نیست! تو همین…
رمان ماتیک پارت ۱2 سال پیش۱۱ دیدگاه _ من باید برم دسشویی استاد! ساواش این صدا را خوب میشناخت صدای لادن بود دخترک تخس و زباندرازی که کل مدرسه را بهم میریخت …