رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۷

۵ دیدگاه
    به آنی دوزاریم افتاد. دلیار به خاطر یه اتفاق بیولوژیکی توی بدنش به اسن حال و روز افتاده بود؟   از جا بلند شدم، داشت خیلی دقیق نگاهم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۶

۲ دیدگاه
      خودمو بهش رسوندم و سریع درشو باز کردم و رفتم تو.   شروع کردم به گشتن. توی سالن اصلی و آشپزخونه که نبود. سرویسای پایین رو هم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۸۵

بدون دیدگاه
      دلیار از دو روز پیش که دیدمش دیگه سراغم نیومده بود! من نرفته بودم اون جا و اونم هیچ خبری نگرفته بود ازم و اصلا نمیدونستم الان…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۸۴

۲ دیدگاه
        حس غریبی داشتم، از جا بلند شدم. هر چیزی که بود می دونستم دلم نمیخواد دوباره با دلیار رو به رو بشم. حداقل امروز رو…  …
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۳

۱ دیدگاه
      سرشو برگردوند و گفت:   – متاسفانه کسی که دنیاتو این قدر رنگی کرده خودش کور رنگی داره!   سرمو گذاشتم روی سینه اش و لب زدم:…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۲

۲ دیدگاه
        موهاشو آروم دادم پشت گوشش و گفتم:   – ولی عشق خیلی قشنگه!   لب زد:   – دیگه حتی بهش باور هم ندارم. اسمش که…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۱

۱ دیدگاه
    دستش نشست روی موهام و بی حواس یه طره او پیچید دور انگشتش و لب زد:   – من دلم نمی اومد مدیا حتی یه آخ بگه! دلم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۰

۲ دیدگاه
      نگاه تحقیر آمیزی بهم انداخت و گفت:   – این دیگه مشکل من نیست!   آهی کشیدم و گفتم:   – کسی که به اون زیبایی پیانو…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۷۹

بدون دیدگاه
        کاش م دونستم قراره به این زودی بمیرم! کاش می دونستم این جا پایان زندگیمه! حداقل یه بار می تونستم رویین رو به زور ببوسم! خیلی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۷۸

۲ دیدگاه
      چشمامو بستم و هم زمان که صدای قشنگ و پر قدرت قلبش رو گوش می دادم لب زدم:   – هیششش! صدامونو میشنون. فقط موهامو نوازش کن……
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۷۷

۱ دیدگاه
      لب زدم:   – دستتو بکن توی موهام.   نیشخندی زد و گفت:   – خوشت اومده انگار.   بی اون که بخوام بهانه بیارم گفتم:  …
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۷۶

۲ دیدگاه
      با صدایی که خودمم به زور میشنیدم پچ پچ وار گفتم:   – پیدامون میکننن … مطمئنم! تو رو می کشن و بعد چون من شاهد قتل…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۷۵

۲ دیدگاه
      دستشو گرفتم و کشیدم و گفتم:   – باید… بریم… تورو…خدا…   دستمو کشید و عصبی گفت:   – چه مرگته؟   با استرس به جاده پشت…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۷۴

۱ دیدگاه
      رویین اصلا به تو به اون دید نگاه نمی کنه، اصلا بهت حس نداره بعد تو تو فکر هورنی بودن خودت و سرد بودن اون هستی؟  …
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۷۳

بدون دیدگاه
      پرسیدم:   – چرا نمی فهممت؟   سر تکون داد و غمگین گفت:   – جعبه مداد رنگی من از سفیده تا سیاه. باکس مداد رنگی من…