رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت16 4.6 (28)

۱ دیدگاه
    از جا بلند شدم و رفتم بیرون، قیچی زنگ زده و داغونی که زیر بارون تقریبا به فاک رفته بود رو برداشتم.   جنگل توی تاریکی فرو رفته…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت15 4.8 (29)

بدون دیدگاه
    -بنواز رویین… نوازشش کن…   در چوبی حصارا رو با پام باز کردم و داد زدم:   -دهنتو ببند پیرسگ!   قلبم از لفظی که به کار بردم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت14 5.1 (22)

بدون دیدگاه
    پامو گذاشتم داخل خونه و یه پوزخند بزرگ نشست روی لبام.   اولین چیزی که توی چشم می اومد یه پیانوی مجللِ یاماهای سفید رنگ بود. گذاشته بودنش…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت13 4.8 (25)

بدون دیدگاه
    یکی یکی دکمه های پیرهنمو باز کردم و از تنم درش اوردم. گذاشتمش روی یه سنگ و بعد کمربند شلوارمو باز کردم و اونو هم در اوردم.  …