رمان بیگانه پارت ۴۳

۳ دیدگاه
  صدای جیغم دوباره بلند شد و حس کردم میخواهم بمیرم.     درد تا مغز استخوانم می رسید و صدای آخ و اوخم را بلند می کرد.    …

رمان بیگانه پارت ۴۲

بدون دیدگاه
  خودش هم انگار متوجه ناراحتی من شده بود که با تفریح نگاهم می‌کرد‌.     من اما حرصی کنارش نشستم و مشغول لقمه گرفتن برای خودم شدم.    …

رمان بیگانه پارت ۴۰

بدون دیدگاه
          جمع در سکوتِ بدی فرو رفته بود.     خانم جان اولین بار بود که روی حرفِ آقاجانم حرف می‌زد.     من حیران ماندم…

رمان بیگانه پارت ۳۹

بدون دیدگاه
      من آرام او آرام…..     انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود.     خانه آرام‌تر بود.     گلدان های گوشه حیاط کوچک واحد دوم آب می…

رمان بیگانه پارت ۳۷

بدون دیدگاه
        از در آشپزخانه بیرون رفت که با یادآوری چیزی به عقب برگشت.     _اون لیوانِ چای نبات هم بخور. چیزای داغ برات خوبه تسکین می‌ده!…

رمان بیگانه پارت ۳۶

۱ دیدگاه
        _آخه یک دختر چرا باید اینقدر زیبا باشه؟! من فکر کنم حق دارم قورتت بدم نه؟     حرف هایش زیباست اما نه برای من که…

رمان بیگانه پارت ۳۵

بدون دیدگاه
        نیمه های شب بود و من دلم شور می‌زد.     هر چه بود حالا با هم زندگی می‌کردیم، دوستش نداشتم اما مسئولیت که داشتم!  …

رمان بیگانه پارت 33

بدون دیدگاه
            خنده دار بود که خانوده ام این چیزهارا عیب می دیدند اما من عقاید آنها را نداشتم.     پدرم اینگونه نبود اما آقاجان…

رمان بیگانه پارت 32

بدون دیدگاه
      مامان که رفت وارد اتاق خودم شدم.     ترانه بیچاره ام خواب بود و تارا مشغول خواندن کتاب های درسی     روی ترانه را بوسیدم…

رمان بیگانه پارت 31

بدون دیدگاه
        وارد که شد مادرش هم تعجب کرد اما بعد با لحنِ زیادی سیاست مداری گفت:     _می‌دونستم میای مادر به دلم خورده بود!    …