رمان دلبر استاد پارت 435 سال پیش۱۴ دیدگاه آخرشب بود، جشنمون تکمیل شده بود و صدای خر و پف های این پیرزن تموم خونه رو پر کرده بود! بااین وجود آرامش بی نهایتی داشتم و ذوق تو…
رمان دلبر استاد پارت 425 سال پیش۳ دیدگاه بازهم سکوت اتاق با صدای دستگاه هایی که به شاهرخ وصل بودن شکسته شده بود. صدای ضربان قلبش و نفس کشیدنش باعث شد تا واسه چند لحظه هم که…
رمان دلبر استاد پارت 415 سال پیش۲ دیدگاه مامان مهین از رو زمین بلندش کرد و رو یکی از صندلی های اون سمت راهرو نشوندش: _شاهرخ حالش خوب میشه عزیزم،با خودت اینطوری نکن! بین گریه به زور…
رمان دلبر استاد پارت 405 سال پیشبدون دیدگاه تو همون قدم قفل شدم، همه چی بهم ریخته بود! اون خدمتکار که نمیدونستم نصفه شب اینجا چیکار میکرد باعث آشفتگی اوضاع شده بود و اینطوری همه چیز و…
رمان دلبر استاد پارت 395 سال پیش۱۴ دیدگاه شاهرخ در حالی که از شدت خنده نفس نفس میزد بالاسرم ایستاده بود و چشم دوخته بود به منی که رو تخت ولو بودم، از چشم هاش میخوندم که…
رمان دلبر استاد پارت 385 سال پیش۱۱ دیدگاه با دیدن من و شاهرخی که کنار هم بودیم مارال خانم پوزخندی زد و رو ازمون گرفت و پدر شاهرخ طعنه وار گفت: _مار از پونه بدش میاد…. مامان…
رمان دلبر استاد پارت 375 سال پیش۵ دیدگاه صداش دو رگه شده بود! شاید اون هم مثل من غرورش شکسته بود که پدرش با یه سیلی جانانه جواب سلامم و داده بود اما تو این خونه هیچ…
رمان دلبر استاد پارت 365 سال پیش۲ دیدگاه و هر دو به سمت عقب چرخیدیم و با دیدن مادر شاهرخ و البته مادر بزرگش تموم ذوق چهرمون به سمت و سوی نابودی رفت…! شاهرخ ناباورانه زل زد…
رمان دلبر استاد پارت 355 سال پیش۲ دیدگاه چشم هام و با آرامش باز و بسته کردم و شمرده شمرده گفتم: _به هر حال اون اتاق سر جاشه، چیزی فرق نمیکنه! سریع از رو مبل بلند شد:…
رمان دلبر استاد پارت 345 سال پیش۶ دیدگاه با چرخیدن نگاه شاهرخ به سمت من انگار زن عمو هم متوجه حضورم شد که سر چرخوند و با دیدن من بی هوا سیل اشک هاش دوباره جاری شد…
رمان دلبر استاد پارت 335 سال پیش۸ دیدگاه تموم مسیر و با دقت رانندگی میکردم و حالا نزدیکای خونه پشت چراغ قرمز ماشین و نگهداشتم و چرخیدم سمت شاهرخ: _خب تا اینجای سفر و راضی بودی؟ با…
رمان دلبر استاد پارت 325 سال پیش۱۰ دیدگاه به حدی مظلوم شده بود که نگاهش جیگر آدم و کباب میکرد اما جیگر منی که گشنه بودم و نه! نگاه مظلومانش و با چشم غره جواب دادم و…
رمان دلبر استاد پارت 315 سال پیش۶ دیدگاه نمیدونم چرا همچین فکر احمقانه ای میکرد و همین باعث شده بود تا قیافم غرق در شگفتی بشه و بی هیچ پلک زدنی به یه نقطه نامشخص نگاه کنم!…
رمان دلبر استاد پارت 305 سال پیش۵ دیدگاه حالم انقدر گرفته بود که ترجیح دادم کلمه ای به زبون نیارم، چقدر تنها بودم! چقدر بی پناه! و چه بی اندازه یه دفعه دلم پر کشیده بود سمت…
رمان دلبر استاد پارت 295 سال پیش۱ دیدگاه لبخند کجی گوشه لب هاش نشست که تازه یه کم یخم آب شد و تونستم بی رودروایستی نگاهش کنم هرچند نگاهامون خیلی طول نکشید و شاهرخ دست سالمم و…