رمان دلبر استاد پارت آخر

رمان دلبر استاد پارت آخر

۳۱ دیدگاه
  5 ماه بعد روزهای آخر بار داریم بود. کم خودم مشکل داشتم هیلداهم دیوونم کرده بود و چند ثانیه یه بار زنگ میزد که برات عکس فرستادم ببین کدوم…
رمان دلبر استاد پارت 72

رمان دلبر استاد پارت 72

۱۰ دیدگاه
    #شاهرخ از شدت حرص دستم مشت شده بود… کثافت عوضی به دلبر پیام داده بود و میخواست بکشونتش رستوران! تو سکوت داشتم خودخوری میکردم که فرهاد پرسید: _چیشده؟…
رمان دلبر استاد پارت 71

رمان دلبر استاد پارت 71

۹ دیدگاه
  بی معطلی گوشی رو قطع کردم و شماره فرهاد و گرفتم دیگه نمیتونستم صبر کنم هلن هر لحظه داشت به دلبر و زندگیم نزدیک و نزدیک تر میشد و…
رمان دلبر استاد پارت 70

رمان دلبر استاد پارت 70

۵ دیدگاه
  انقدر غرق شنیدن صداها بود که تا خواستم حرفی بزنم دستش و به نشونه سکوت بالا آورد و با تمرکز به اون حرقا گوش کرد، دل تو دلم نبود…
رمان دلبر استاد پارت 69

رمان دلبر استاد پارت 69

۷ دیدگاه
  انقدر غرق بازی بودن که حتی متوجه حضورمون نشدن و بالاخره با لگدی که یلدا به پای عماد زد فهمیدن دوتا موجود زنده یه ربعه که زل زدن بهشون!…
رمان دلبر استاد پارت 68

رمان دلبر استاد پارت 68

۴ دیدگاه
  آخر شب بود که برگشتیم، هرچی من و شاهرخ له و خسته بودیم مامان مهین پرانرژی بود انقدر پر انرژی که نشسته بود جلو تلویزیون و همزمان با دیدن…
رمان دلبر استاد پارت 67

رمان دلبر استاد پارت 67

۴ دیدگاه
  #دلبر مامان مهین تو اتاق درحال استراحت بود و من از سر بیکاری فیلم میدیدم که صدای زنگ گوشیم حواسم و پرت خودش کرد. گوشی رو از رو میز…
رمان دلبر استاد پارت 66

رمان دلبر استاد پارت 66

۶ دیدگاه
  احساس سیری که کردم دستی رو شکمم کشیدم: _میتونیم بریم بقیه خونه رو ببینیم دیگه حرفی واسه گفتن نداشت که جلو جلو راه افتاد و جلوی پله ها وایساد:…
رمان دلبر استاد پارت 65

رمان دلبر استاد پارت 65

۱۷ دیدگاه
  خندیدم و راه افتادنش به سمت بیرون مهلت حرف دیگه ای و نداد همینطور که میرفتیم پایین آروم گفت: _حواست باشه فعلا هیچکس تو این خونه نباید بفهمه که…
رمان دلبر استاد پارت 64

رمان دلبر استاد پارت 64

۱۲ دیدگاه
  سری به نشونه تایید تکون داد: _خداروشکر کن که این درخواست طلاق باعث شد به خودت بیای و بفهمی چی و داری از دست میدی! با خنده گفتم: _باشه…
رمان دلبر استاد پارت 63

رمان دلبر استاد پارت 63

۱۵ دیدگاه
  با خنده ادامه داد: _یه وقتم این توله سگت یه چیزیش میشه من میمونم و هند جگرخوار شاهرخ توتونچی! حرفاش حسابی به خنده انداخته بودم که با مشت کوبیدم…
رمان دلبر استاد پارت 62

رمان دلبر استاد پارت 62

۱۷ دیدگاه
  #شاهرخ بد شدن حالش بعد از شنیدن حرفام باعث شد تا دوباره خودم و لعنت کنم من در حق دلبر چه بدی ها که نکرده بودم! کنار تختش روی…
رمان دلبر استاد پارت 61

رمان دلبر استاد پارت 61

۴۲ دیدگاه
  این و که گفت ضربان قلبم بیشتر و بیشتر شد نمیدونستم داره از چی حرف میزنه و بعد از رفتنم تو اون خونه چه اتفاقایی افتاده اما انگار یه…
رمان دلبر استاد پارت 60

رمان دلبر استاد پارت 60

۲۸ دیدگاه
  و راه افتاد سمت در که با صدای تقریبا بلندی گفتم: _هرکاری میخوای بکنی بکن فقط قبلش یادت باشه که کم میتونم زنگ بزنم به… چرخید سمتم: _مهلت صیغه…
رمان دلبر استاد پارت 59

رمان دلبر استاد پارت 59

۹ دیدگاه
  چپ چپ نگاهم کرد: _یه جوری میگی انگار من نگهبان اون قصر بودم و تو هفته ای یهبار میومدی دیدنم و ضایع برمیگشتی! با یادآوری اینکه چند بار به…