رمان سودا پارت ۲۸2 سال پیشبدون دیدگاه محمد نگاهی بهم انداخت نفس عمیقی کشید _هیچ حسی نداشتم شاید کمی ناراحت بودم اما نه بخاطر اینکه جدا شدیم ، بخاطر اینکه من نمیتونستم هیچوقت صدای…
رمان سودا پارت ۲۷2 سال پیشبدون دیدگاه غرق خواب و بیداری بودم که صدای گوشیم بلند شد. اطرافمو نگاه کردم خبری از گوشیم نبود و صداش انگار از تو اتاق میومد. بلند شدم به…
رمان سودا پارت۲۶2 سال پیشبدون دیدگاه“ اخمی کردم دستمو مشت کردم _جلوی مامانم و مامانت خیلی زشت شد. محمد سری تکون داد و خونسر با شیطنت لب زد _خیلی هم بد نشد! …
رمان سودا پارت ۲۵2 سال پیش۱ دیدگاه چشمام رو بستم و خدا خدا میکردم زود تموم بشه. نتونستم جلوی خودمو بگیرم اروم زمزمه کردم _محمد چشماتو ببند محمد باشه ای گفت چشماشو…
رمان سودا پارت ۲۴2 سال پیشبدون دیدگاه با قیافه ی وارفته میگه -ولی آخه سودا بخاطر این که خواهرش آخر عروسی بدحال شد و خانوادش نتونستن تا خونه دنبالش بیان و بدرقه اش کنن خیلی…
رمان سودا پارت ۲۳2 سال پیش۱ دیدگاه سقفش با ریسه های چراغ های ریز و درشت آذین بسته شده . خوبیش این بود که دیوار نداشت. فقط چهار تا ستون و یه سقف. دور تا…
رمان سودا پارت ۲۲2 سال پیشبدون دیدگاه“ آهو همونطور که داشت میوه رو پوست میگرفت لب زد: _امشب کارت سخته چون زیادی خشگل و جذاب شدی. من که دخترم دلم نمیخواد ازت چشم بردارم چه برسه…
رمان سودا پارت ۲۱2 سال پیشبدون دیدگاه اول از همه تو آغوش مامان و خواهر خودم فرو میروم و بعد به آغوش معصومه خانم . -قربون عروس گلم برم که اینقدر خوشگل شده بزار اسپند…
رمان سودا پارت ۲۰2 سال پیشبدون دیدگاه به چیزی که خواسته عمل میکنم و چشمای آرایش شده ام رو به چشمای مشتاقش میدوزم. باید کور باشم تا چراغ های روشن شده درون مردمک های…
رمان سودا پارت ۱۹2 سال پیشبدون دیدگاه رفت سمت ماشینش در کمک راننده رو باز کرد و از تو ماشین کیفم برداشت گرفت سمتم. گرفتم تشکر کردم _ممنونم کاری نداری؟ محمد نزدیکم شد…
رمان سودا پارت ۱۸2 سال پیشبدون دیدگاه“ محمد داشت فاصله رو تموم میکرد اما با باز شدن ناگهانی در سریع از هم فاصله گرفتیم. به سمت در نگاه انداختم رادمان با دیدن ما تو…
رمان سودا پارت ۱۷2 سال پیشبدون دیدگاه از خجالت آب شدم با اینکه آروم گفته بود اما همه شنیده بودن. البته قصد محمدم همین بود میخواست جلو سها و رادمان هوامو داشته…
رمان سودا پارت ۱۶2 سال پیشبدون دیدگاه“ بهت زده به صفحه گوشی نگاه کردم شک کردم نکنه شخص اشتباهی رو گرفته باشم اما نه خود محمد بود. لحظه قند تو دلم آب…
رمان سودا پارت ۱۵2 سال پیشبدون دیدگاه“ مامان و بابام رفتن تو فکر که خندیدم _معلومه دیگه محمد مامان نیشگون ریزی از دستم گرفت _خجالت بکن دختره بی حیا ، بگیر بخواب بلند…
رمان سودا پارت ۱۴2 سال پیشبدون دیدگاه محمد با بهت نگاهم کرد ولی من شیطنتم گل کرده بود برای اولین بار پیش قدم شدم دستشو گرفتم. دستاش داغ داغ بود دنبال خودم کشیدمش به…