رمان شالوده عشق پارت ۲۵2 سال پیش۱ دیدگاه نباید گریه میکردم! یعنی ارزشم تا همینجا بود؟ تا همینقدر؟! -من چیزی نمیدونم. یک قدم جلوتر آمد و دستش را زیر چانهام گذاشت. …
رمان شالوده عشق پارت ۲۴2 سال پیش۱ دیدگاه اخم های دکتر درهم فرو رفته بود. -اولین قدم اینه که یه محیط آروم براش فراهم کنید. نباید استرس بگیره یا ناراحت بشه و اگر…
رمان شالوده عشق پارت ۲۳2 سال پیش۱ دیدگاه -من نگران گندم چطوری ب… هنوز حرفم تموم نشده بود که یک پرستار آمد و گفت که روانپزشکشان میخواهد با آذربانو و امیرخان صحبت کند.…
رمان شالوده عشق پارت ۲۲2 سال پیش۱ دیدگاه پشت میزش رفت و به صندلی های چرمی اشاره کرد. -بشینید لطفاً لرزان نشستم و پراسترس به دهانش خیره شدم. -آقای دکتر… …
رمان شالوده عشق پارت ۲۱2 سال پیش۱ دیدگاه -وای عالی بود عالی… به خدا بهترین شب زندگیم بود. -تعریف کن ببینم کجاها رفتین. -اول رفتیم یه رستوران خیلی خوب که من انتخابش…
رمان شالوده پارت ۲۰2 سال پیش۲ دیدگاه -قربان… -این چه وضعیه؟ -باور کنین ما بی تقصیریم امیر خان… کار خدمتکارتونه… -خدمتکارم؟ -بله شمیم خانوم… اخم های امیرخان درهم…
شالوده عشق پارت ۱۹2 سال پیش۱ دیدگاه -سلام آقا خیلی خوش اومدین…خوش اومدین خانوم. -ممنونم -تو دفتره بالاست؟ نجمی پیششه؟ -بله منتظر شمان. -خیلیخب بالاخره و بعد…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸2 سال پیش۱ دیدگاه سریع لباس را درآوردم و سعی کردم خودم را آرام کنم. چیزی نشده بود. همه چیز مثل گذشته در هالهای از ابهام قرار داشت.…
رمان شالوده عشق پارت ۱۷2 سال پیش۵ دیدگاه -تا… تا اینجا اومدیم حداقل بریم مدلهاشونو نگاه کنیم که اَلکی این همه راهو نیومده باشیم. تا وارد مغازه شدیم با دیدن آن همه…
رمان شالوده عشق پارت ۱۶2 سال پیش۱ دیدگاه -اومد… اومد. وای دارم از استرس میمیرم. شیرینیهایی که دوست داشتو درست کردی دیگه آره؟ -کردم نگران نباش. سریع سینی را از دستم گرفت…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵2 سال پیش۱ دیدگاه -… -میشه یه جوری بهم نگاه نکنی که انگار قتل کردم؟ -قتل نکردی اما فکر کنم قوانین داداشتو یادت رفته! -شمیم بس کن. تا…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴2 سال پیش۲ دیدگاه اووف کلافهای کشید. -خیلیخب تو برو منم یکم دیگه میام. -اینجا چی میشه؟ وسایلا؟ -نجمی حلش میکنه. -باشه پس کمی…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳2 سال پیش۱۰ دیدگاه -چی شده؟ -نپرسید خانوم! -خب چی شده بگو! -امیرخان گفته بود امشب هیچ بینظمی نمیخوام، برای همین سگشونو بردم بالاپشتبون که یه وقت…
رمان شالوده عشق پارت ۱۲2 سال پیش۴ دیدگاه دستانش را از دور کمرم باز کرد انگار آن نقاط تنم را سوزانده بودند! لباسم را با نگاهی از بالا به پایین وارسی کرد و…
رمان شالوده عشق پارت ۱۱2 سال پیش۱ دیدگاه خجالت زده برگشتم. -خواستی بهم یادآوری کنی که باهام قهری؟ -خواستم یادآوری کنم دلجویی های لوست قشنگتر از زبون الآنت بود! -باهام آشتی کن.…