رمان شالوده عشق پارت ۲۹

۱ دیدگاه
        انزجار در لحنش موج می‌زد و هیچوقت تا این حد احساس تنهایی نکرده بودم.   -می‌مونی تو خونه تو اتاق یعنی…درو قفل نمی‌کنم اما حق بیرون…

رمان شالوده عشق پارت ۲۸

۳ دیدگاه
          زبان همه بند آمده و قطره‌‌های عرق روی تیغه‌ی کمرم سرسره بازی می‌کردند.   -چی… چی داری م..می‌گی؟!   -یعنی… یعنی چی که زنمه؟ تو……

رمان شالوده عشق پارت ۲۷

۴ دیدگاه
          نفسم قطع شد و امیرخان ناباورانه نگاهم کرد.   نگاهش پر از حرف بود. انگار برای انکار کردن التماسم می‌کرد!   -می‌دونم گندم بخاطر اون…

رمان شالوده عشق پارت ۲۶

۱ دیدگاه
        نیشخند زدم.   -عصبانیه؟ هه…باید می‌موندی و رفتار تو بیمارستانشو می‌دیدی!   ناراحت دستم را گرفت.   -نمی‌دونم چرا اینجوری می‌کنه. رسماً می‌خواد بخاطر کار احمقانه‌ی…

رمان شالوده عشق پارت ۲۵

۱ دیدگاه
        نباید گریه می‌کردم! یعنی ارزشم تا همینجا بود؟ تا همینقدر؟!   -من چیزی نمی‌دونم.   یک قدم جلوتر آمد و دستش را زیر چانه‌ام گذاشت.  …

رمان شالوده عشق پارت ۲۴

۱ دیدگاه
        اخم های دکتر درهم فرو رفته بود.   -اولین قدم اینه که یه محیط آروم براش فراهم کنید. نباید استرس بگیره یا ناراحت بشه و اگر…

رمان شالوده عشق پارت ۲۳

۱ دیدگاه
        -من نگران گندم چطوری ب…   هنوز حرفم تموم نشده بود که یک پرستار آمد و گفت که روانپزشک‌شان می‌خواهد با آذربانو و امیرخان صحبت کند.…

رمان شالوده عشق پارت ۲۲

۱ دیدگاه
        پشت میزش رفت و به صندلی های چرمی اشاره کرد.   -بشینید لطفاً   لرزان نشستم و پراسترس به دهانش خیره شدم.   -آقای دکتر…  …

رمان شالوده عشق پارت ۲۱

۱ دیدگاه
        -وای عالی بود عالی… به خدا بهترین شب زندگیم بود.   -تعریف کن ببینم کجاها رفتین.   -اول رفتیم یه رستوران خیلی خوب که من انتخابش…

رمان شالوده پارت ۲۰

۲ دیدگاه
        -قربان…   -این چه وضعیه؟   -باور کنین ما بی تقصیریم امیر خان… کار خدمتکارتونه…   -خدمتکارم؟   -بله شمیم خانوم…   اخم های امیرخان درهم…

شالوده عشق پارت ۱۹

۱ دیدگاه
          -سلام آقا خیلی خوش اومدین…خوش اومدین خانوم.   -ممنونم   -تو دفتره بالاست؟ نجمی پیششه؟   -بله منتظر شمان.   -خیلی‌خب   بالاخره و بعد…

رمان شالوده عشق پارت ۱۸

۱ دیدگاه
          سریع لباس را درآوردم و سعی کردم خودم را آرام کنم.   چیزی نشده بود. همه چیز مثل گذشته در هاله‌‌ای از ابهام قرار داشت.…

رمان شالوده عشق پارت ۱۷

۵ دیدگاه
          -تا… تا اینجا اومدیم حداقل بریم مدل‌هاشونو نگاه کنیم که اَلکی این همه راهو نیومده باشیم.   تا وارد مغازه شدیم با دیدن آن همه…

رمان شالوده عشق پارت ۱۶

۱ دیدگاه
        -اومد… اومد. وای دارم از استرس می‌میرم. شیرینی‌هایی که دوست داشتو درست کردی دیگه آره؟   -کردم نگران نباش.   سریع سینی را از دستم گرفت…