رمان شیطان یاغی پارت ۶2 سال پیشبدون دیدگاه ارش سرکی داخل مغازه کشید. -هنوز خونه نرفته…! اخم های ساشا در هم شد. -یعنی چی؟ مگه ساعت از ده نگذشته…؟! -آقا…
رمان شیطان یاغی پارت ۵2 سال پیشبدون دیدگاه چهره نریمان درهم شد. -چیکار کردی با خودت مرد…؟! پاشا از درد صورتش در هم شد. آدم توضیح دادن نبود. -باید دوباره بخیه بزنی…!…
رمان شیطان یاغی پارت۴2 سال پیشبدون دیدگاه نتوانستم طاقت بیاورم و عق زدم. خودم را به روشویی گوشه زیر زمین رسانده و دستانم را شستم… اما هرچه بیشتر می شستم، دستانم از خون پاک نمی…
رمان شیطان یاغی پارت ۳2 سال پیشبدون دیدگاه لبخند مهربانش میان لپ های گوشت الود و سرخش، دلم را برد… -الهی عاقبت بخیر بشی… الهی خوشبخت بشی دخترم…!!! نمکین خندیدم و بعد با…
رمان شیطان یاغی پارت ۲2 سال پیشبدون دیدگاه -غلط کردم اقا… به خدا تهدیدم کردن… از سر تقصیر من درگذر… التماست می کنم… زن وبچه دارم… رحم کن…! گوشش پر بود از این…
رمان شیطان یاغی پارت ۱2 سال پیشبدون دیدگاه از بوسیدن و بوسیده شدن لب هایش توسط زن ها بیزار بود…. زن هایی هرزه و فاحشه که فقط به درد تخت خواب و یک شب رابطه می…