رمان هیلیر پارت 161
بدون دیدگاه
از خودم جداش کردم و دو طرف صورتشو با دستام قاب گرفتم… خیره شدم تو خاکستر چشماش و لب زدم: – این کارو با خودت…
رمان هیلیر پارت 160
نمی خواستم بهش امید ببندم. فقط نگاهش کردم. با بغض گفت: – بگو دوستم داری! بگو رویین! دوتا کلمست ولی بعدش معجزه میشه… تلخ…
رمان هیلیر پارت 159
HEALER 🖤#PART_779 برگشتم سمت دلیار… برام ذره ای مهم نبود خبر خوبش چیه! هیچ خبر خوبی نمی تونست خبر بد نبودنشو کاور کنه… من کل تن…
رمان هیلیر پارت 158
🖤#PART_777 * ثانیه شمار فعال شده بود. ثانیه شمار رفتن دلیار… چمدونشو بسته بود و گذاشته بود زیر تخت، فکر می کرد من نمی…
رمان هیلیر پارت 157
🖤#PART_773 مات و متحیر نگاهش کردم و با نیشخند سریع گفتم: – پیانو حرمت داره داره نه لذت دختر خانم! دستاشو حلقه کرد دور گردنم…
رمان هیلیر پارت 156
🖤#PART_770 به این همه ظرافت و لطافت دخترونت نمیاد یهو بگی کونی! یه بارم گفتی پفیوز پشمام ریخته بود! چندبار دیدم فحش دادی. دوست ندارم! …
رمان هیلیر پارت 155
🎆HEALER 🖤#PART_765 – واقعا هم به اون روش نا منظمی که من دیدم کندن مناسب تره تا کوتاه کردن! آروم شروع کرد از کنار صورتم…
رمان هیلیر پارت 154
🎆HEALER 🖤#PART_757 ◄ رویــین ► حس آدمی رو داشتم وسط یه رویای قشنگ و رنگیه! تو اوج اوجشه و داره اون لحظه رو با گوشت…
رمان هیلیر پارت 153
🎆HEALER 🖤#PART_763 – کار و زندگی من تویی. یکم سرتو بتابون سمت من. تابوندم سمتش که جیغ کشید: – این یکمه؟ منظورم از…
رمان هیلیر پارت 152
HEALER 🖤#PART_757 ◄ رویــین ► حس آدمی رو داشتم وسط یه رویای قشنگ و رنگیه! تو اوج اوجشه و داره اون لحظه رو…
رمان هیلیر پارت 151
🖤#PART_757 ◄ رویــین ► حس آدمی رو داشتم وسط یه رویای قشنگ و رنگیه! تو اوج اوجشه و داره اون لحظه رو با گوشت و…
رمان هیلیر پارت 150
🖤#PART_751 همون جا از خوندن بقیه ایمیل دست برداشتم و زل زدم به رویین. خوابِ خواب بود. من قرار بودم برای دوری ازش برنامه ریی…
رمان هیلیر پارت 149
◄●● HΣΔLΣƦ ●●►: 🎆HEALER 🖤#PART_751 همون جا از خوندن بقیه ایمیل دست برداشتم و زل زدم به رویین. خوابِ خواب بود. من قرار بودم برای دوری…
رمان هیلیر پارت148
◄●● HΣΔLΣƦ ●●►: 🎆HEALER 🖤#PART_743 برگه رو برداشت و نتای اون قسمتو پاک کرد و گفت: – کار تمیز تحویل بده دلیار! این واقعا به کل قطعه نمیخوره…. ببین باید…
رمان هیلیر پارت 147
◄●● HΣΔLΣƦ ●●►: 🎆HEALER 🖤#PART_737 به انی فهمیدم ایستادن احمقانه ترین راه ممکنه. از خونه خودم می ترسیدم، فقط میخواستم برسم به کلبه رویین. تو فاصله خیلی کمی، حدود پونصد…