رمان هیلیر پارت 155

4.3
(61)

 

🎆HEALER

🖤#PART_765

 

 

 

– واقعا هم به اون روش نا منظمی که من دیدم کندن مناسب تره تا کوتاه کردن!

 

آروم شروع کرد از کنار صورتم به یه تیکه از موهام ور رفتن. پرسیدم:

 

– چیکار می کنی دیوونه!

 

شونه ای بالا انداخت و گفت:

 

– این واقعا لازمه!

 

پرسیدم:

 

– چی لازمه؟ داری با موهام چیکار می کنی.

 

با خنده گفت:

 

– قرار نیست موهاتو بلوند خرابی کنم که پسرم! یه دقیقه صبر کن تمووم میشه نشونت میدم!

 

به اصطلاح بلوند خرابش خندیدم و قانع شدم. بعد از یه مدت گفت:

 

– حالا وقت یه قدم مهمه…

 

– چی؟

 

قیچی رو آورد بالا و گفت:

– این!

 

🎆HEALER

🖤#PART_766

 

 

 

و بعد یه تیکه از موهامو از بیخ چید! از ریشه! متوجه شدم یه دسته باریک از موهامو بافته و چیده! خندیدم و گفتم:

 

– میخوای کنار اسمارت واچ میلیونیت پشمای منو بندازی دستت؟

 

لبخندی زد و گفت:

 

– اسمارت واچ میلیونی میتونه بره به جهنم! بعدشم اینو میندازم توی اون یکی دستم.

 

یه طرف موهایی که توی دستش بود رو گذاشت بین دوتا تیکه فلز ظریف و با یه فشار کوچیک موها رو گیر داد بین دو طرف فلز… با اون سمت هم همین کارو کرد و وسطشو با یه زنجیر وصل کرد بهم. مشخص بود یکی از دستبنداشو نابود کرده تا بتونه این گیره ها رو از توشون در بیاره. وقتی تموم شد گرفتش سمت من و گفت:

 

– برام می بندیش؟

 

سری تکون دادم و اول پشت دستشو بوسیدم و بعد دستبندو براش بستم…

حالا دلیار یه تیکه از موهای منو دور دستش داشت. پرسید:

 

– تو نمیخوای چنین چیزی؟

 

نگاهی به ابریشم موهاش انداختم و گفتم:

 

– دلم نمیاد! حتی نمیخوام یه تار از موهات کم بشه.

 

لبخند مهربونی بهم زد و گفت:

 

– دورت بگردم که این قدر دل نازک شدی…

 

🎆HEALER

🖤#PART_767

 

 

 

شونه ای بالا انداختم. موهای دلیار چیزی نبود که بتونم سرش شوخی کنم.

نگاهم افتاد به بافت موهای خودم دور دستش… دیوونه! چقدر سیاهی موهای من به سفیدی مچ ظریفش می اومد!

 

از روی دسته صندلی بلند شد و گفت:

 

– به هیچ عنوان نمیخوام کوتاهشون کنم رویین. فقط مرتبشون می کنم که پایینش صاف بشه. خودتم حق نداری دست به بلندی موهات بزنی. سرتو بگیر عقب…

 

سرمو گرفتم عقب با یه شونه اول موها صاف کرد و بعد با قیچی یه چیزی حدود سه سانت موهامو کوتاه کرد. اومد تا روی چونم.

علیرغم مخالفتام با خنده موهامو سشوار کشید و بعد با اتومو دوباره صافشون کرد. دو طرف موهامو یه دسته جدا کرد و پشت سرم با کش بست و چند تا تار مویی که توی کش نرفته بودن رو ریخت روی پییشونیم که هی اذیتم می کرد و می رفت لا به لای ابروهام و هر چی به دلیار گفتم با قیچی کوتاهشون کنه گفت حاضره دستشو قطع کنه ولی اون چندتا تار بمونن سر جاشون.

بعد دستمو گرفت و برد جلوی اینه

 

به محض این که خودم دیدم پقی زدم زیر خنده و گفتم:

 

– خدا خفه ات کنه دلیار… شبیه بچه کونیا شدم!

 

با گوشیش اومد کنار من ایستاد و گفت:

 

– نخیرم! شبیه سوپرمدلا شدی که تازه از لوکیشن عکاسی برگشتن.

 

با خنده گفتم:

 

🎆HEALER

🖤#PART_768

 

 

 

– سوسکه به بچش میگه قربون دست و پاهای بلوریت برم!

 

برگشت سمتم و چندین و چند بار لبامو محکم بوسید… لباش نرم لبامو به بازی گرفتن و بعد از چند ثانیه چند میل ازم جدا شد و زل زد توی چشمام و گفت:

 

– شبیه شاگرد مورد علاقه چا یوجین شدی…

 

چشمامو تو کاسه چرخوندم و گفتم:

 

– دوباره شروع نکن!

 

خندید و کوتاه لبمو بوسید و گفت:

 

– باشه! حالا میخوام از خودمون عکس بگیرم….

 

برگشت سمت اینه. دستامو حلقه کردم دور شکمش و سرمو فرو کردم توی گردنش… همون لحظه صدای گرفتن عکس بلند شد…

 

– میذاری ابروتو خط بندازم؟

 

نبشخندی زدم و گفتم:

 

– انگار راست راستی میخوای مارو کونی کنی!

 

اخمی کرد و گفت:

 

– چه ربطی داره! روی زن حامله رو که زمین نمیندازن!

 

🎆HEALER

🖤#PART_769

 

 

با خنده گفتم:

 

– منظورت از زن حامله منم دیگه؟ با اون همه کاندومی که ما مصرف می کنیم احتمال این که من از خودم حامله باشم بیشتره تا تو!

 

با اون مشتای ظریفش کوبید به شونم و گفت:

 

– بذار خط بندازم ابروتو…

 

ابرویی بالا انداختم و گفتم:

 

– این طوری وقتی میرم بیرون انگار با یه چراغ نئونی بزرگ بالای سرم دارم اعلام می کنم که من یک عدد…

 

پرید وسط حرفم و گفت:

 

– اینقد بیشعور نباش! هیچ ربطی نداره این همه آدم ابروشونو خط میندازن یعنی همشون ک….

 

قبل از این که به زبون بیارتش گفتم:

 

– خوشم نمیاد تو حرف چرت و پرت بزنی!

 

با خنده گفت:

 

-عه! من خار دارم؟

 

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 61

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
10 روز قبل

دستت طلا قاصدک جان🌹

خواننده رمان
پاسخ به  NOR .
10 روز قبل

😍❤

خواننده رمان
10 روز قبل

پارت قبلی و نصف این پارت که تکراری بودن☹️

camellia
10 روز قبل

دیگه این یکی رو داشت یادم می رفت🤕😓تازه شم بشترش,تکرار پارتا ی قبل بود,البته لازم بود.چون یادم رفته بود کجا تموم شد😐

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x