رمان هیلیر پارت 147

4.4
(77)

◄●● HΣΔLΣƦ ●●►:
🎆HEALER
🖤#PART_737

به انی فهمیدم ایستادن احمقانه ترین راه ممکنه.
از خونه خودم می ترسیدم، فقط میخواستم برسم به کلبه رویین.
تو فاصله خیلی کمی، حدود پونصد متری خودم صدای زوزه یه گرگ رو شنیدم.

سرعتمو زیاد کردم…
اگه دست اینا به من میرسید رویین صبح باید تیکه پاره هامو جمع می کرد…
ریز ریز گریه می کردم و تند تند می دویدم.

نور چراغم افتاد روی برآمدگی پله اول سکوی کنار خونه رویین.
یه صداهایی پشت سرم میشنیدم..
یه حیوون پشت سرم بود و احتمالا افتاده بود دنبال نور ببینه چیه!

دویدم سمت سکو و ازش رفتم بالا…
یه آن یادم افتاد رویین واقعا خوابش سنگینه.
توپم جلوش می ترکید بیدار نمیشد!
لب زدم:

– تو رو جون دلیار بیدار باش…

صداهای پشت سرم بلند و بلند تر شد…
فقط یه صدای پا نبود…. حالا میتونستم بگم دوتا صدا میشندم..

فایده نداشت..
اشتباه کرده بودم اومده بودم این جا…
خیلی دیر هم اینو فهمیدم. وقتی که دیگه رسما کارم تموم بود..

🎆HEALER
🖤#PART_738

به این فکر کردم که من ماه ها زیر شکنجه های رویین و فشاری که روم گذاشته بود زنده موندم. بارها و بارها خواست منو بکشه و نتونست… حالا این جا داشتم به دست یه دسته گرگ، یا شایدم یه موجود دیگه می مردم!

زدم زیر گریه…
حتی در هم نزدم! فایده نداشت توجه حیوونا رو بیشتر جمع می کرد. همه بیدار می شدن بجز رویین!

سردم بود و از ترس و از سرما می لرزیدم. دندونام بهم میخورد و پیش خودم گفتم آخرشم رویین باعث شد من بمیرم!
عجب خریتی کرده بودم!

صدای خر خر از پایین سکو اومد، پشت بندش یه صدای دیگه…
گرگ نبود!
کاش گرگ بود! حداقل پاره شدن به دست گرگ خیلی با ابهت تر بود تا مثلا گراز وحشی ای، سگی، چیزی پاره ات کنه…

فایده ای نداشت.. تسلیم شدم و نشستم همون جا پشت در خونه رویین.
چشمامو بستم و منتظر شدم از سکو بیان بالا و کارو تموم کنن.

برای این که یه کاری کرده باشم آروم صدا زدم:

– رویین!

ولی میدونستم بی فایده ست… سرمو گذاشتم روی زانوهام و از ترس زدم زیر گریه…
تو بیچارگی و بدبختی خودم غرق بودم که یه آن یه اتفاقی افتاد…

🎆HEALER
🖤#PART_739

در کمال بهت و ناباوری در پشت سرم باز شد و صدای متعجب رویین پرسید:

– دل آ؟

و بعد نشست کنارم روی زمین و سعی کرد بلندم کنه…
باورم نمیشد بیدار باشه… باورم نمیشد نجات پیدا کرده باشم.
بلندم کرد و پرسد:

– دیوونه ای؟ این موقع شب بیرون چی میگی تو؟

با لرز صداش کردم که کشیدم توی کلبه اش و بردم نزدیک شومینه اش…
توی نور کم و قرمز شعله های آتیش نگاهم کرد و با نگرانی گفت:
دیلی نویسنده اتون
– بخدا عقل نداری دلیار! اگه میخوابیدم چی؟

با بغض گفتم:

– دعوام نکن!

مثل بچه ها شده بودم! فکر کنم دلش برای همین مظلومیتم سوخت که با دستش موهامو زد کنار و آروم گفت:

– عزیزممممم! چی شده؟ خواب بد دیدی؟

سری به نشونه آره تکون دادم و گفتم:

🎆HEALER
🖤#PART_740

– خواب دیدم بدون تو خوابم نمیبره! خواب دیدم نمیتونم بخوابم! خواب دیدم نمیتونم نفس بکشم…

سرشو گرفت بالا و زل زد به سقف و بعد از دم عمیقی که گرفت گفت:

-چی بگم بهت؟

لب زدم:

– هیچی نگو.! از خواب بیدارم کن..!

آروم بغلم کرد… روی موهای آشفته امو بوسید… از بیرون هنوز صدای گرگ می اومد. هنوزم صدای خرخر یه جونور رو میشنیدم… ولی دیگه نمیترسیدم… من تو بغل امن ترین مرد کره زمین بودم.
لب زدم:

– چیکار کردی باهام؟

صدای آرومشو شنیدم:

– تو باهام چیکار کردی؟

روی سینه برهنه اشو بوسیدم و گفتم:

– چرا نخوابیده بودی؟

جوابش کیش و ماتم کرد

🎆HEALER
🖤#PART_741

– بدون توی بیشعور خوابم نمیبرد!

چشمامو بستم و سعی کردم با تموم وجود حسش کنم…
حالا که تنم با تنش یکی بود، حالا که جام امن و گرم بود کم کم داشت خوابم می گرفت…

– دل آ… دیگه این کارو نکن… بهم زنگ بزن خودم میام پیشت… ولی تنهایی این موقع شب راه نیوفت توی جنگل…

بی اون که از جام تکون بخورم گفتم:

– میخواستم یهویی بیام…

سرمو از روی سینش جدا کرد و پیشونیمو بوسید و لب زد:

– دیوونه من!

بهش لبخند زدم. از هر دوطرف موهامو داد پشت گوشم و دستمو کشید سمت کاناپه و گفت:

– سگ خواب شدن بسه! بیا این جا ببینم…

یکم کاناپه اش برای دو نفر کوچیک بود ولی به هر شکلی بود جفتمون جا شدیم… و این به این معنی بود که کاملا چسبیده بهش دراز کشیدم… موهامو نوازش کرد و گفت:

– حالا همه چیز سر جاشه…

🎆HEALER
🖤#PART_742

لبخندی زدم و گفتم:

– اونی که خواست جدا بخوابه تو بودی…

انگار توی یه حلسه عمیق بود. آروم جواب داد:

– خریت کردم.

چشمامو بستم و گفتم:

– دیگه نمیذارم شبا بری.

مطمئن نبودم، اما انگار شنیدم که گفت:

– نمیرم!

بیرون یه گرگ بلند زوزه کشید.. خودمو بیشتر گلوله کردم و غرق تر شدم تو وجود رویین.

****
– نه! نه! این تیکه کلا با کل قطعه نمیخونه.

خسته گفتم:

– حساس شدی. به نظر من عالیه! کالیمبا هم قراره زده بشه هم زمان با این. اگر مشکلی داشته باشه روشو میپوشونه… داری چیکار می کنی روانی…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 77

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
1 ماه قبل

این یکی مونده بود,که اون روهم امشب ضیافتمون رو کامل کردی قاصدک جونم.😘

خواننده رمان
1 ماه قبل

ممنون قاصدک جان امروز خوب زود به زود پارت گذاشتی خسته نباشی

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x