رمان هیلیر پارت ۱۴۶

4.4
(78)

 

به چشمای متحیر فکور لبخند افتخار آمیزی زدم و چشمامو بستم و خودمو سپردم دست دستای رویین!

انگار داشتم راجع به بچم به بقیه پز می دادم.

انگار داشتم جایزه ای که توی یه جشنواره بردم رو برای اولین بار نشون بقیه می دادم.

همون قدر پر بودم از افتخار و غرور.. همون قدر پر بودم از عشق و لذت…

*

 

– شرمنده مزاحمتون شدم بچها! بعدا بازم میام بهتون سر می زنم. مخصوصا دوست دارم هر ازگاهی تو رو ببینم رویین!

 

با حاضر جوابی دستامو گذاشتم روی دستای رویین که دورم حلقه شده بود و گفتم:

 

– برای دیدن رویین در آینده باید تلوزیونو روشن کنید! زیاد میبینیدش!

 

فکور خندید و فشار دستای رویین دور من بیشتر. لبخندی بهش زدم و گفتم:

– کاش امشبو می موندین حاجی. شب این جاده خیلی خطرناکه.

 

سری تکون داد و گفت:

 

– نگران نباش من توی این مسیرا بزرگ شدم. از اشنایی باهات خوشحال شدم دلیار، همین طور تو رویین! خوشحالم که بلاخه باهات آشنا شدم! بعد از ده سال!

تیکه سنگینی بود! از اونا که من خیلی میپسندم. لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:

– منم از دیدنتون خوشحال شدم عمو. مصاحبت باهاتون لذتبخش بود!

 

لبخندی زد و رو به من گفت:

 

– برای من بیشتر. اون قضیه رو حل شده بدون دلیار!

 

🎆HEALER

🖤#PART_731

 

 

خیالم حالا پنجاه درصد راحت شده بود.

می موند پنجاه درصد بعدی که کاملا وابسته به رویین بود که بعد از من بره پادگان یا نه!

 

لبخند از ته دلی زدم و گفتم:

 

– ممنونم! واقعا ممنونم ازتون!

 

رویین از بالای سر من پرسید:

 

– جریان چیه؟ کدوم قضیه؟

 

سر بلند کردم و زیر گلوشو بوسیدم و گفم:

 

– یه چیز سکرتی بود بین من و عمو معین.

 

فکور با لذت نگاهمون کرد و گفت:

 

– نمیدونی چقدر برات خوشحالم رویین! الان خیلی بیشر بهت افتخار می کنم تا وقتی فرمانده من بودی توی پادگان! خیلی قشنگ پیانو زدی مرد!

 

رویین گفت:

 

– هر چی دارم از دلیاره! ممنون ازتون!

 

فکور سری تکون داد و گفت:

 

🎆HEALER

🖤#PART_732

 

 

 

– من دیگه برم. مرافب خودتون باشید. کسی این جا مزاحمتون نمیشه حالا که فهمیدم رویین میخواد از چی مراقبت کنه تمهیداتو شدید تر می کنم. خدانگهدار!

 

هر جفتمون ازش خداحافظی کردیم.

بجز اون یک ساعت اولی که اومده بود خونه بقیه اش خیلی خوب بود!

رویین پیانو زده بود و واقعا فکور رو متعجب کرده بود حتی منو! برای بار هزارم.

وقتی پیانو زدنش تموم شد فکور براش طولانی دست زد و کلی تشویقش کرد. رویین تمام مدت نگاهش به من بود و من با عشق به رویین.

 

بعدش درباره پروژه والت دیزنی باهاش حرف زدم و گفتم رویین قراره بهم برای همچین مسئولین سنگینی بهم کمک کنه. یه جورایی خیالشو راحت کردم که نمیذارم رویین بیکار بمونه.

 

شام درست کردم و کلی رویینو اذیت کردم. کلی کرم ریختم و باعث شدم رویین جاشو از عوض کنه و بشینه روی یه صندلی دیگه و بگه :

 

– این فتنه تا شرف منو پییش شما نبره ول نمی کنه حاجی!

 

فکور هم خندید و گفت:

 

– توی خوب .ضعیتی میبینمت آدولف هیتلر!

 

بعدشم یکم باهم حرف زدیم و بعد زن فکور بهش زنگ زد. اونم سریع بلند شد و گفت که باید بره!

شب خیلی خوبی بود.

خیلی خیلی خوب!

وقتی فکور توی پیچ جاده گم شد رویین گفت:

 

– گور خودتو کندی دل آ خانم!

 

🎆HEALER

🖤#PART_733

 

 

 

قهقهه مستانه ای زدم و گفتم:

 

– جنبه داشته باش پسرم…

 

همون طوری که شالمو از سرم بر میداشت سرشو فرو کرد توی گودی گردنم و ترقوه امو بوسید…

چشمام بسته شد و گفتم:

 

– نکن بی شرف من ترمز ندارما!

 

لاله گوشمو بوسید و گفت:

 

– خیلی امروز موش دووندی دلیار خانم. فکر نکن نفهمیدم!

 

سرمو تکیه دادم به شونش و گفتم:

 

– انقدر مهمی برام، انقدر جونمی که نمیتونم ببینم داری جون خودتو به خطر میندازی! چون نمیخوام حتی انگشتت زخم بشه! چون نمیخوام حتی یک ثانیه از عمرت برگردی به روزای دی که حالت توشون بد بود. چون میخوام پیشرفت کنی، پرواز کنی… چون دوستت دارم رویین! چون الان تو یه تیکه از تن منی که جدا از من داره زندگی می کنه…

 

دم عمیقی از موهام گرفت و گفت:

 

– بذار خودم تصمیم بگیرم. یه موقعی میاد که تو میری و فقط من میمونم، نمیخوام تصمیمی که تو برام گرفتی رو …

 

قاطع گفتم:

 

🎆HEALER

🖤#PART_734

 

 

 

– من نمیرم!

 

چون میدونست این بحث به کجا می رسه سکوت کرد. گفتم:

 

– من حرفامو تو آشپزخونه زدم رویین. حرفم تغییر نمیکنه. اگه میخوای امشبو کوفتمون کنی بگو خودمو آماده کنم وقتی این طوری داری گردنمو میمکی و دستات تو لباسمه نمیتونم درس حسابی تصمیم بگیرم.

 

چشمام بسته شد… رویین لباشو از گردنم جدا کرد و به جاش چشمامو بوسید و گفت:

 

– کوفتت نمی کنم.

 

با لبخند گفتم:

 

– آفرین پسر خوب.

 

با نیشخند گفت:

 

– به جاش تنبیهت می کنم و میرم خونم تا بفهمی هر کاری عواقبی داره دل آ خانم.

 

مغرورانه گفتم:

 

– برو! تو که قبلا هر شب می رفتی امشبم روش!

 

سری تکون داد و گفت: خواهیم دید!

 

و به شکل مرموذی بهم پشت کرد و رفت.

 

🎆HEALER

🖤#PART_735

 

 

 

به خودم لعنت فرستاددم و صداش زدم:

 

– رویین!

 

دو قدم رفته بود، برگشت سمت من و گفت:

 

– هوم؟

 

یکم مردد نگاهش کردم. نمیخواستم بره. میخواستم بگم بمون ولی غرورم اجازه نداد.

دوست نداشتم فکر کنه بدون اون حتی یه شبم نمیتونم دووم بیارم! اره خب تا حدودی درست بود! بدون رویین واقعا سختم بود. ولی اینو که نباید می فهمید!

سر تکون دادم و گفتم:

 

– هیچی! برو!

 

ابرویی بالا انداخت و دوباره برگشت و بقیه مسیرو طی کرد این درحالی بود که جای لباشروی تنم هنوز می سوخت و شالم هنوز دستش بود.

برگشتم توی خونه. خیلی چیزا بود که امشب باید بهشون فکر ی کردم. مثلا این که چطوری نذارم رویین دیگه بره پادگان.

 

درو که بستم موج تنهایی اومد سراغم…

دیشب این موقع با رویین…

لبخند نشست روی لبم و از پله ها رفتم بالا.

 

*

نمیشد! نتونستم! وسطای شب بود که دیدم تا مغز استخونم سرطان پر شده و اگه درمان نشم میمیرم! درمان چی بود؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_736

 

 

 

درمان نفسای گرم رویین روی پوستم و صدای بلند و قوی قلبش بود.

کی این قدر وابسته شده بودم من؟

با خودم چیکار کرده بودم آخه؟ میخواستم چیکار کنم اگر یه شب واقعی از رویین جدا می شدم؟ مثل الان میتونستم با چراغ قوه گوشیم و ترسون و لرزون ساعت سه شب وسط جنگل درحالی که خایه کردم برم سراغش؟

 

لبمو گزیدم و سعی کردم به چیزای خوب فکر کنم. به رقص، به موزیک، به دستای رویین!

این تنها روشی بود که باعث می شد این که ساعت سه نصف شب وسط زوزه گرگا زدم به راه تا برم سمت کلبه رویین روفراموش کنم.

 

واقعا نمیتونستم آخه!

از همون موقع که رفته بود تا همین الان توی تخت خر غلط زده بودم سعی کرده بودم به هر روشی که هست کپه مرگمو بذارم ولی نشده بود!

 

استخونام درد می کرد!

من اعتیاد پیدا کرده بودم!

مخدرم یه جفت چشم سیاه بود و گرمای نفسای عمیقی که لالایی شبم شده بود، بود!

 

نمیدونستم کجام! فقط غریضی میدونستم دارم میرم سمت کلبه رویین و جرعت نداشتم نور چراغ قوه رو بیشتر از جلوی پام بندازم.

 

میترسیدم نور بیوفته رو یه جفت چشم براق… یا حتی بدتر… توی چند جفت چشم براق!

به خودم لرزیدم …همون لحظه صدای خش خش از سمت راستم شنیدم.

 

سرجام خشک شدم… مطمن بودم صدای پاست… صدای پای یه حیوون!

خدایا غلط کردم! خدایا غلط کردم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 78

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
1 ماه قبل

دستت درد نکنه قاصدک جوونم😘

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x