رمان پروانه ام پارت ۶۰12 ماه پیشبدون دیدگاه اینبار سکوت آوش عمیق تر شد … لحظه ای با انگشتِ اشاره اش روی دسته ی چوبی مبل ضرب گرفت و بعد بلاخره گفت : – ممکنه…
رمان پروانه ام پارت ۵۹12 ماه پیشبدون دیدگاه سر آوش با شدت برگشت به طرفش … و با چنان خشمی بهش خیره شد … . پروانه سرا پا لرزید … انگار دم سرد عزرائیل رو…
رمان پروانه ام پارت ۵۸12 ماه پیشبدون دیدگاه پروانه دلش آشوب بود ! – میشه بگید خواجه رسول رو آزاد کنن ؟! آوش به سرعت پاسخ داد : – نه نمیشه ! حالا…
رمان پروانه ام پارت۵۷12 ماه پیشبدون دیدگاه دل توی دلش نبود … اینقدر حالش بد بود که حس می کرد هر آن ممکنه بالا بیاره ! تند دوید توی حیاط سنگی و بی توجه به…
رمان پروانه ام پارت ۵۶12 ماه پیشبدون دیدگاه قفسه ی سینه ی خورشید سوخت … لال شد ! نتونست نفس بکشه حتی ! … فقط دستش رو بالا برد و تو گردنیِ بلندِ فیروزه اش رو…
رمان پروانه ام پارت ۵۵12 ماه پیشبدون دیدگاه نفرت از چشم های خسرو خان بالا می زد و همراه با اشک های از سر استیصالش روی صورتش می ریخت . دیگه هیچ کلمه ای توی سرش…
رمان پروانه ام پارت ۵۴1 سال پیشبدون دیدگاه دروازه های بزرگ عمارتِ محسنین بسته بود ! آوش پشت درهای بسته توقف کرد و بی صبر و آشفته بوق زد ! بارها و بارها ……
رمان پروانه ام پارت ۵۳1 سال پیشبدون دیدگاه خواجه رسول گفت : – بله ؟ بله ؟! انگار درست نشنیده بود ! پروانه درست مقابلش ایستاد … طوبی و جواهر هر دوشون اون طرف…
رمان پروانه ام پارت ۵۲1 سال پیشبدون دیدگاه آوش با سستیِ تکبر آلودی فیلتر سیگار رو در زیر سیگاریِ روی میز له کرد و فنجانِ قهوه اش رو برداشت . جرعه ای از قهوه ی داغ…
رمان پروانه ام پارت ۵۱1 سال پیشبدون دیدگاه خونِ پروانه از چیزی که شنیده بود ، سوخت ! گوش هاش سوت کشید ! دست هاش رو مشت کرد و ناگهان از جا پرید . نمی…
رمان پروانه ام پارت ۵۰1 سال پیشبدون دیدگاه *** آوش احضارش کرده بود ! اطلس دم اتاقش اومد و اینو بهش گفت … بعد با چشم هایی نگران و مضطرب بهش خیره شد .…
رمان پروانه ام پارت ۴۹1 سال پیشبدون دیدگاه *** هوای داخل مهمونخونه بوی عطر می داد … و این برای پروانه آزار دهنده بود ! سرش رو پایین انداخته بود تا کسی بینی چین…
رمان پروانه ام پارت ۴۸1 سال پیشبدون دیدگاه پروانه عصبی و بی حوصله پلک هاشو روی هم فشرد : – اینکه می خوام عمه هام رو ببینم خیلی خواسته ی زیادیه ؟! – نه ،…
رمان پروانه ام پارت ۴۷1 سال پیش۱ دیدگاه برگشت و چنان نگاهی به مادرش انداخت … که خورشید بی لختیار یک قدم به عقب رفت . هیچ کس جرات نداشت چیزی بگه و اظهار نظری…
رمان پروانه ام پارت ۴۶1 سال پیشبدون دیدگاه *** سلمان به موتورش تکیه زده بود و سیگار می کشید … . وقتی نور چراغ های ماشینی رو در ابتدای جاده ی ظلمات دید ،…