رمان ورطه دل پارت ۵

۹۵ دیدگاه
بلند می شود کت شلواری مشکی پوشیده که به او می آید برخلاف غرغر های لیلا طاها برای دیدن آیدا آمده بود:سلام زیبا…آیدا از لقبی که به او داده بود…

پاییزه خزون پارت ۳۸

بدون دیدگاه
    پاییزه خزون _بااینکه پرو میشی ولی باشه _ببین من یک دهنی از تو سرویس کنم ، که اینقد سرتق نباشی اینجوری جوابه منو بدی _ببخشید جنابعالی؟ _علی چپ…

رمان ورطه دل پارت ۴

۲۱ دیدگاه
برگردم؟باورنمی کنم در این برهوت من و آتنارا تنها گذاشته باشد. من هیچ دخترش چه؟به طرف آشپزخانه می روم پروژه را که از دست دادم حالاحالا نمی خواستم برگردم گوشی…

رمان عشق خلافکار پارت 49

۶۲ دیدگاه
آدرینو سوار ماشین کردم و خودمم نشستم پشت رل و به سمت عمارت روندم….. آدرینو به زور تا اتاقش کشیدم و نشوندمش رو تخت و خودم خواستم از اتاق بیرون…

رمان عشق خلافکار پارت 48

۳۷ دیدگاه
سرمو بین دستام میگیرم و تو اون حال میگم: اون کسی که تو میگی مرده یا زنده ست؟ _ مرده. _ کسی هست که باهاش نسبت خونی داشته باشه برای…

رمان به تلخی حقیقت پارت 28

۱۶۱ دیدگاه
☆اریک☆ از وختی اومده بود داشت عر میزد..! دیگه طاقت نیاوردم و عصبی گفتم +ناسلامتی تو روانپزشکی! مارسل ام روزی هزار تا از اینا میبینه عین خیالشم نیست! بسه دیگه…
رمان پسر بد

رمان پسر بد پارت 28

۳۹۱ دیدگاه
توی اتاق ، روی صندلی میز تحریر نشسته بودم که در اتاق یکهو باز شد و محکم برخورد کرد به دیوار … هینی کشیدم ، دستمو گذشاتم رو قلبم و…

رمان به تلخی حقیقت پارت 27

۲۶ دیدگاه
دو روز بعد… ☆اریک☆ +نیکلاس برو افرادو آماده کن سیگارشو تو حا سیگاری خاموش کرد و نگاشو از پنجره گرفت ، رفت بیرون و بعد ده دیقه زنگ زد که…

رمان به تلخی حقیقت پارت 26

۵۷ دیدگاه
صدایی نیومد… اریکا🚶‍♀️🤍 رفتم تو اتاقش ولی اونجا ام نبود نگرانش شدم ، نکنه اتفاقی افتاده باشه!؟… رفتم تو اتاق مشترکمون و بعله..! دیدم آقا بالشتو بغل کرده و خوابیده…
رمان پسر بد

رمان پسر بد پارت 27

۲۸۱ دیدگاه
* * * * توی حیاط ، یه گوشه ایستاده بودم و اطراف رو نگاه میکردم … دلم بدجور گرفته بود ، یعنی واقعا ویلیام یه ذره هم دوستم نداش!؟…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۳۷

بدون دیدگاه
  پاییزه خزون دیگ داشتم از خستگی جون میدادم…. با بچهای موسسه خداحافظی کردمو رفتم سمته در که صدای گوشیم بلند شد همونطور که در حال حرکت بودم گوشیمم جواب…

رمان به تلخی حقیقت پارت 25

۶۸ دیدگاه
+همه هدف بگیرین… ــ چشم ملکهـ +شلیک..! شلیک کردن و تیرشون خورد به جاهای مختلف مانکن … یکی وسط مغزش ، یکی دل و رودش ، یکی پاهاش… ــ اونایی…
رمان پسر بد

رمان پسر بد پارت 26

۲۳۰ دیدگاه
* * * * خودمو روی تخت بالا کشیدم که مست و خمار اومد رو تخت … با ترس و لرز گفتم : + کارن تو الان مستی ، توروخدا…

سرنوشت تلخ دریا♥️پارت دهم

۱۶ دیدگاه
پارت دهم منتظر آژانس بودم ۱۰ دیقه پیش بهش زنگ زده بودم هنوز نیومده هوفف سرم تو گوشیم بود که یه ماشین کنارم وایستاد +جوووون خوشکله شبی چند جوابشو ندادم…