پارت 86رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ♕♕پارت 86 رمان نیستی 1♕♕   تو کل مسیر دست به سینه با اخمی که چشاش و جذاب تر میکرد به جاده چشم دوخته بود بلاخره به خونه رسیدیم…

رمان مادمازل پارت ۱۱۳

۲ دیدگاه
      به صورتش خیره شدم و منتظر گرفتن جواب سوالم موندم. دستشو دور لیوان چایی حلقه کرد و یکم از اونکچایی نیمه داغ رو چشید. میدونم این خیلی…

رمان وارث دل پارت ۱۲۵

بدون دیدگاه
    از این شیطنتی که داشت سرخ شدم و سرم رو پایین انداختم صدای قهقه اش بلند شد منم لبم رو گاز گرفتم.. امیر با مکث گفت : امروز…

رمان مادمازل پارت ۱۱۲

۳ دیدگاه
      دستهاش از شونه هام پایین اومدن و روی پهلکهام توقف کردن… بازم پلکهام تکون خوردن و چشمهام خمار شدن … پشت موهام رو تو مشتش جمع کرد…

رمان وارث دل پارت ۱۲۴

۷ دیدگاه
    سرم رو بالا پایین کردم و گفتم : سلام چیزی شده!؟ با حالت سوالی برگشت سمتم و گفتم : نه مثلا چی شده!؟ با انگشت اشاره لب زدم…

پارت 85 رمان نیستی 1

۵ دیدگاه
  منتظر بهم خیره مونده بود قلبم بی مهابا یه سینه ام میکوبید دنده رو عوض کردم و با اخرین سرعت شروع به حرکت کردم از گوشه ی چشم حرکاتش…

رمان مادمازل پارت ۱۱۱

۱ دیدگاه
      -سردمه…میخوام برم لباس بپوشم!     سر انگشتاشو روی نرمی رونم بالا و پایین کرد و نزدیک به صورتم جوری که برخورد نفسهای داغشو روی پوستم احساس…

رمان وارث دل پارت ۱۲۳

بدون دیدگاه
      اب دهنم رو بزور قورت دادم می خواست منو دیوونه کنه با انگشت اشاره گفتم : می خوای منو دیوونه کنی لباس خواب این همه نازک کوتاه…

رمان مادمازل پارت ۱۱۰

بدون دیدگاه
        سوالش زیرکانه بود. یعنی جوری طرحش کرد که بی گناه جلوه بده خودشو درحالی که اینطور نبود. چند روز از ازدواج ما میگذشت و من هنوز…

رمان وارث دل پارت ۱۲۲

بدون دیدگاه
    _منو تو مگه ما هستیم!؟ _من می خوام بهت فرصت بدی ماهرخ خانم من واقعا ادم هوس بازی نیستم دوستتون دارم می خوام برای امر خیر ازدواج مزاحم…

رمان مادمازل پارت ۱۰۹

۱ دیدگاه
      دلم ازش گرفت که تا صبح متوجه نشدبا ترس از شیشه فاصله گرفتم و بعد گفتم:     -تو از اتاق برو بیرون بعدش من از حموم…

رمان وارث دل پارت ۱۲۱

بدون دیدگاه
        ببخشید اقا.. با اخم های تو هم رفته بهش نگاه کردم.. تک ابرویی بالا انداختم و گفتم : قاچاق چه دختری بابا!؟ انگار بابا تازه فهمیده…

رمان مادمازل پارت ۱۰۸

۲ دیدگاه
      اونقدر نگران بودم که حتی اون لحظه هم نفهمیدم چی توی سرش هست -نه فرزام…من نمیخوام…     اون نه بی هوا با ترس زیادی از دهانم…

رمان وارث دل پارت ۱۲۰

بدون دیدگاه
    بعدم نمی تونستم همه چی رو بگم اگه می گفتم شاید فکرایی هایی پیش خودش می کرد و من اصلا دوست نداشتم که این فکر ها در موردم…