پارت 86رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه ♕♕پارت 86 رمان نیستی 1♕♕ تو کل مسیر دست به سینه با اخمی که چشاش و جذاب تر میکرد به جاده چشم دوخته بود بلاخره به خونه رسیدیم…
رمان مادمازل پارت ۱۱۳2 سال پیش۲ دیدگاه به صورتش خیره شدم و منتظر گرفتن جواب سوالم موندم. دستشو دور لیوان چایی حلقه کرد و یکم از اونکچایی نیمه داغ رو چشید. میدونم این خیلی…
رمان وارث دل پارت ۱۲۵2 سال پیشبدون دیدگاه از این شیطنتی که داشت سرخ شدم و سرم رو پایین انداختم صدای قهقه اش بلند شد منم لبم رو گاز گرفتم.. امیر با مکث گفت : امروز…
رمان مادمازل پارت ۱۱۲2 سال پیش۳ دیدگاه دستهاش از شونه هام پایین اومدن و روی پهلکهام توقف کردن… بازم پلکهام تکون خوردن و چشمهام خمار شدن … پشت موهام رو تو مشتش جمع کرد…
رمان وارث دل پارت ۱۲۴2 سال پیش۷ دیدگاه سرم رو بالا پایین کردم و گفتم : سلام چیزی شده!؟ با حالت سوالی برگشت سمتم و گفتم : نه مثلا چی شده!؟ با انگشت اشاره لب زدم…
پارت 85 رمان نیستی 12 سال پیش۵ دیدگاه منتظر بهم خیره مونده بود قلبم بی مهابا یه سینه ام میکوبید دنده رو عوض کردم و با اخرین سرعت شروع به حرکت کردم از گوشه ی چشم حرکاتش…
رمان مادمازل پارت ۱۱۱2 سال پیش۱ دیدگاه -سردمه…میخوام برم لباس بپوشم! سر انگشتاشو روی نرمی رونم بالا و پایین کرد و نزدیک به صورتم جوری که برخورد نفسهای داغشو روی پوستم احساس…
رمان وارث دل پارت ۱۲۳2 سال پیشبدون دیدگاه اب دهنم رو بزور قورت دادم می خواست منو دیوونه کنه با انگشت اشاره گفتم : می خوای منو دیوونه کنی لباس خواب این همه نازک کوتاه…
رمان مادمازل پارت ۱۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه سوالش زیرکانه بود. یعنی جوری طرحش کرد که بی گناه جلوه بده خودشو درحالی که اینطور نبود. چند روز از ازدواج ما میگذشت و من هنوز…
رمان وارث دل پارت ۱۲۲2 سال پیشبدون دیدگاه _منو تو مگه ما هستیم!؟ _من می خوام بهت فرصت بدی ماهرخ خانم من واقعا ادم هوس بازی نیستم دوستتون دارم می خوام برای امر خیر ازدواج مزاحم…
رمان مادمازل پارت ۱۰۹2 سال پیش۱ دیدگاه دلم ازش گرفت که تا صبح متوجه نشدبا ترس از شیشه فاصله گرفتم و بعد گفتم: -تو از اتاق برو بیرون بعدش من از حموم…
رمان وارث دل پارت ۱۲۱2 سال پیشبدون دیدگاه ببخشید اقا.. با اخم های تو هم رفته بهش نگاه کردم.. تک ابرویی بالا انداختم و گفتم : قاچاق چه دختری بابا!؟ انگار بابا تازه فهمیده…
رمان مادمازل پارت ۱۰۸2 سال پیش۲ دیدگاه اونقدر نگران بودم که حتی اون لحظه هم نفهمیدم چی توی سرش هست -نه فرزام…من نمیخوام… اون نه بی هوا با ترس زیادی از دهانم…
رمان وارث دل پارت ۱۲۰2 سال پیشبدون دیدگاه بعدم نمی تونستم همه چی رو بگم اگه می گفتم شاید فکرایی هایی پیش خودش می کرد و من اصلا دوست نداشتم که این فکر ها در موردم…