رمان وارث دل پارت ۱۲۵

4.3
(15)

 

 

از این شیطنتی که داشت سرخ شدم و سرم رو پایین انداختم

صدای قهقه اش بلند شد منم لبم رو گاز گرفتم..

امیر با مکث گفت : امروز رو بریم بیرون

منو تو بچه ها نظرت چیه مریم ؟؟

اینجا ها رو هم می گردیم.

 

با مکث سرم رو تکون دادم و گفتم : خیلی

خوبه….چی بهتر از این

_اوکی پس به حاجی می گم

همه چیز رو برای رفتن اماده کنه

بابام گناه داشت این همه بهش کار می داد

با مکث خودم رو کشیدم جلو

و گفتم : نمیشه خودت انجام بدی بابای

من گناه داره هی بهش می گی

اینکارو کن اونکار رو کن از سنش گذشته..

 

سرش رو بالا پایین کرد و گفت : باشه..

_گناه داره ناراحت نشی

تک خنده ای کرد

_نه عشق من چه ناراحتی تو برو دخترا رو اماده کن ،منم می رم دنبال کارام

_باشه.

 

****

هلیا

 

با چشم های براق شده نگاهی به اون ساختمون های سر به فلک کشیده کردم….

چقدر خوشگل و خواستنی بودن..

اصلا یه ساختمون تکراری نبود

با ذوق گفتم : بابا یه فروشگاه نگه دار

_باشه دخترم..

دم یه فروشگاه نگه داشت..

 

بسکه شلوغ بود

هی ماشین پشت هم می اومد و می رفت..

به هر سختی بود بابا ماشین رو پارک کرد.

از ماشین پیاده شدیم

بابا برگشت سمتم

_همه چی یادتون باشه دخترا از کنار من

و مامان جم نمی خورید اوکی!؟

 

 

 

همه چی یادتون باشه دخترا از کنار من و مامان جم نمی خورید!؟

_باشه بابا الان بریم دوست دارم

خرید کنم

بابا نگاهی از تو ایینه بهم کرد

و لب زد : باشه دخترم اینجا شلوغه اینام بچه باید بهشون گفت‌..

هیچی نگفتم دیگه

 

بابا وقتی تموم حرفا رو به دخترا زد

همه باهم رفتیم سمت ساختمون

من به حدی خوشحال بودم که اروم راه می رفتم…

و هر چی می خواستم می خریدم

بابا هم برام می خرید چی بهتر از این!؟

 

یهو نمی دونم چی شد

که صدای بابا اومد : ماهرخ!؟

 

 

***

ماهرخ

 

حوصله ام سر رفته از وقتی اومده بودیم اینجا اصلا هیچ جا نرفته بودیم

برای من که همیشه درس درس درس بود‌…

رو کردم سمت مامان و گفتم : مامان

اگه موافقید بریم

بگردیم امروز!! پسرا رو بذاریم پیش

اقایون دلارام رو برداریم و بریم

مامان گلی سرش رو بالا پایین کرد و گفت : اره دختم فکر خوبیه

ولی زشت نیست

تک ابرویی بالا انداختم..

 

_برای چی زشت باشه مامان!؟

_برای سپردن بچه ها دست مردا

ابرویی بالا انداختم و گفتم : نچ نچ

پاشو مامان باید بریم

مامان نفسی بیرون داد و گفت : ای

داد بیداد باشه دختر

بریم اماده شیم..

 

با خوشحالی لباس پوشیدم و رفتم اماده شدم….بعد تکون ارومی خوردم و حرکت کردم…

 

اماده که شدم

دلارام رو هم اماده کردم پسرا دوتاشون خواب بودن برای جیم زدن همه

چی اماده بود..

اومدم بیرون مامان هم اماده شده بود ‌

 

 

 

اومدم بیرون مامان هم اماده شده بود…

نگاهی از سر تا پاش کردم و با سوت گفتم : اوهه خانم رو ببین چقدر خوشگل شده.

چشم هام رو توی حلقه چرخوندم..

_بریم مامان ؟؟

 

 

مامان خندید و گفت : بریم دخترم

خودم رو فرستادم جلو و گفتم : برسم

با مامان از پله ها اومدیم پایین

بابا و بقیه داشتن می گفتن و می خندیدن منو مامان که رو دیدن با ابرو های بابا رفته گفت : خانما شماها کجا دارید می رید!؟

 

سرم رو تکون دادم و گفتم : جای خاصی نمی رم جز خرید بابا با شنیدن این حرف گفت : تنها!!

تنها که خطرناکه دختر خوب.

با اقایون باید برید

تک خنده ای کردم و لبام رو به حالت خنده کش دادم

_می خوام با مامان بریم بابا پیدا می کنیم..

بابا اخمی کرد

 

_نمیشه که دختر خوب می گم خطرناکه

منم همراهتون می یام

اوکی!؟

 

نیم نگاهی به مامان کردم : نترسید دم یه فروشگاه نگه می دارم توی ماشین

می مونم تا بیام

سرم رو بالا پایین کردم و گفتم : باشه

مرسی ممنون..

هیچی نگفتم یهو‌ مامان گفت : باشه

کوروش خان مشکلی نیست

بابا کوروش چشمکی زد و گفت : حله پس باهم دیگه می ریم.

 

 

****

 

داشتم توی مغازه می گشتم و نگاهی به همه جا کردم.لباس های خیلی قشنگی بود صدای مامان اومد.

با انگشت اشاره گفت : وای اونو خیلی

قشنگه..

برگشتم نیم نگاهی به پشت سرم

کردم..یه لباس خیلی قشنگ بود.

 

چشم هام براق شده بود

_اره خیلی قشنگه دوسش دارم…

بریم پرو کنیم!؟

مامان تک خنده ای کرد

_اینجا هم پرو داره!؟

سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : نمی دونم..

بریم بیا بریم ببینیم چیزی هست یا نه..

 

با هم دیگه وارد مغازه شدیم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آنتی عشق 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست دارد خودش برای زندگیش تصمیم بگیرد.…

دانلود رمان چشم زخم 4 (4)

بدون دیدگاه
خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال کسی هستن که بتونه حالشون رو…

دانلود رمان آن شب 4.4 (14)

بدون دیدگاه
          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو مرتب کنه و براش آشپزی کنه،…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x