منتظر بهم خیره مونده بود

قلبم بی مهابا یه سینه ام میکوبید

دنده رو عوض کردم و با اخرین سرعت شروع به حرکت کردم

از گوشه ی چشم حرکاتش و زیر نظر داشتم محکم به صندلی چسبیده بود و محکم دستیگره ی در و تو مشتش گرفته بود

دوباره دنده عوض کردم و و سرعت و بیشتر کردم

تهمینه: چرا اینقدر تند میری

بی توجه و بهش فقط رانندگی میکردم بلاخره به یه دوربرگردون رسیدیم و بدون اینکه ترمز بزنم دور برگردون و دور زدم و به سمت شهر حرکت کردم

تهمینه: مگه با تو نیستم روانیـ…

با سرعت ماشین و کنار جاده نگهداشتم که گرد و خاک بلند شد به سمتش چرخیدم و محکم چونه اش و تو دستم گرفتم

محمد: بهم اعتماد کن، من ادم بدی نیستم، نمیخوام اذیتت کنم

کلافه نگاهم و به اطراف چرخوندم و دوباره تو چشم های سرخ شده اش خیره شدم

محمد: من میخوام تو رو…. چطوری بگم فقط میخوام…

تهمینه: فقط میخوای؟؟!

محمد: فقط بهم اعتماد کن باشه

تهمینه: بهم بگو لطفا

چشاش مثل گربه ملوسا شده بود میدونستم میخواد با لوس کردن خودش گولم بزنه بزار فک کنه اینطوره

محمد: میخوام هر چیزی که بلدم بهت یاد بدم اینطوری تو میتونی کنار هرمس بمونی، میتونی با دنیای اجنات ارتباط بگیری و دیکه نترسی، میتونی قدرتمند بشی

تهمینه: در قبالش چی میخوای

محمد: چرا فک میکنی در قبال این کارچیزی ازت میخوام؟

ابرو بالا انداخت و طور شکاک و خنده داری نگاهم کرد

محمد: خب چرا من تنها و خسته ام و مثل قبل قدرت انجام خیلی کار هارو ندارم تومیتونی به عنوان شاگرد کنارم باشی

به چشاش خیره شدم و سرم و به چپ و راست تکون دادم منتظر یه ریکشن خوبی بودم فک میکردم شاید با این حرفا متقاعد بشه و بهم اعتماد کنه اما اون…

تهمینه: اونشب خونه ی عمم چرا اونکارو کردی

محمد: من اون کارو نکردم

با سرش دستم و که چونه اش و گرفته بودم پس زدم و با صدای بلندی گفت

تهمینه: ولی هرمس گفت کار تو بوده

همینطور که ماشین و روشن میکردم با خونسردی تمام گفتم: درس اول حرف هیچ جنی و باور نکن مگه اون و به استخدام خودت گرفته باشی اونها دروغگو و فریب کارن

صورتم و به سمتش چرخوندم و لبخند ملیهی زدم و ماشین و حرکت دادم

…..