رمان سرمست پارت ۳۴

بدون دیدگاه
  نگاه دقیقی به ریخت و قیافه‌م انداخت. – اخه صبح بهش زنگ زدم‌ گفت اینجا بوده!   دروغ گفته بود به زنش. کار عجیبی نبود. از هر فرصتی برای…

رمان مادمازل پارت ۱۹

۱ دیدگاه
  این اولینباری بود که ما به صورت رسمی و با عنوانی غیر از همسایه به خونه ی بزرگمهرها میرفتیم. البته همه چیز یه حالت خونوادگی و خصوصی داشت چون…

رمان گلامور پارت ۶

بدون دیدگاه
  با صدای گرفته از خشم و بغضی که سعی در پنهانش کردنش داشتم خیره در چشمانش می گویم   – نمیتونی منو مجبور کنی   تک ابرویی بالا می…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۶

بدون دیدگاه
  لبه تخت نشست و به صفحه گوشیم که خاموش و روشن می شد خیره شد. – این همه رفتی دکتر بهت قرص و دوا نداد؟‌‌‌   منظورش از (این…

رمان سرمست پارت ۳۳

بدون دیدگاه
  خوشحال بودم که می دونست واقعا برای امشب کافیه که شیر زخمی درونش یکم اروم بگیره اما نمیدونم چرا این حس لعنتی که مملو از کنجکاوی بود قرار نبود…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۶۷

۲ دیدگاه
پاییزه خزون   _باشه آرمین،تو درس میگی ولی الان نه!!! بزار بعد عید نزار یه داستان جدید درست بشه ،تو که حال منو میدونی بزار یه ذره آرامش برگرده به…

رمان مادمازل پارت ۱۸

۱ دیدگاه
    * رستا * تخته شاسی رو گرفته بودم دستم و طرح میزدم. این اولینباری بود که برای کشیدن اون صورت داشتم به قوه ی تخیلم فشار میاوردم. حالا…

رمان نیمه گمشده پارت 55

👀 سارا 👀 دستی به چشام کشیدم ، خوابم یا بیدار؟.. باید..باید باور کنم آ ، آرتا … پسری که غرورش همتا نداره ، بم این حرفارو زد؟.. باید باور…

رمان گلامور پارت ۵

بدون دیدگاه
  یک ماه بعد   نگاه خیره ام را از تصویر چهره رنگ پریده دخترک در آینه میگیرم و از روی صندلی بلند میشوم.   یک ماه از آن شب…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۵

بدون دیدگاه
  – نیکی جان؟!   مرسده طوری داشت با تعجب نگاهم می کرد که انگار جن و پری دیده باشه. – بله؟   با عطر خاص و مانتو قناری رنگش…

رمان سرمست پارت ۳۲

بدون دیدگاه
  وای که ماهد قصد داشت برای من‌ همینجا و به صورت عملی تشریح اندام کنه. قلپی از نوشابم خوردم و برای عوض کردن بحث لب زدم: – بدون آیدا…

رمان نیمه گمشده پارت 54

&آرکا& ارکا با دیدن ارتا به سمتش حجوم بردم و سیلی محکمی بهش زدم تو شوک بود بغلش کردم و شونشو بوسیدم +عوضی چرا غلطای اضافه میکنی نمیگی من افسردگی…

رمان مادمازل پارت ۱۷

۱ دیدگاه
  خندید و یک گام عقب رفت.دستاشو به کمر بلند و باریکش تکیه داد و با ناز و ادایی که من غش میرفتم واسش گفت:   .برات برقصم!؟   دستامو…