رمان نیمه گمشده پارت 54

3.9
(14)

&آرکا&

ارکا

با دیدن ارتا به سمتش حجوم بردم و سیلی محکمی بهش زدم
تو شوک بود
بغلش کردم و شونشو بوسیدم

+عوضی چرا غلطای اضافه میکنی
نمیگی من افسردگی میگیرم بدون تو؟

نفسشو حرصی بیرون فرستاد و از خودش جدام کرد

ــ اگه میبینی الان زندم فقط به خاطر این بود که …

حرفشو خورد ، به خاطر سارا بود ، میدونستم

ــ به خاطر این بود که …

تو گلو خندیدم و نشوندمش رو صندلی کنار تخت سارا

+به خاطر این بود که نمیخواستی سارا بمیره
درسته؟

جوابی نداد و انگشتاشو قفل همدیگه کرد

&فلور&

فلور

دویدم تو اتاقی که گفتن سارا داخلشه و با دیدن آرتا،چشمام پر اشک شد و رفتم سمتش
محکم بغلش کردم و گونشو بوسیدم
آرکا آروم میخندید زهر ماری نثارش کردم و دستامو از دور گردن آرتا باز کردم

+چرا اینجوری میکنی
نمیبینی چند نفر هستن که دوست دارن؟
کوری ؟

منتظر جوابشو نموندم و رفتم کنار سارا
چشمامو پاک کردم و رو دست سالمش بوسه ای نشوندم
اگه چیزیش میشد من میمردم …

&صبح روز بعد&

💜سارا💜

سارامونح🤤🧡

چشمامو که باز کردم ، نور با شدت زیادی به چشمم خورد
ناله کوتاهی سر دادم و دست آزادمو رو چشمام گذاشتم

ــ خوبی؟!

صدای خواب آلود ارتا بود …
یعنی کوتاه اومده بود؟!
دیگه دوسم داشت؟!

+اوهوم
ت..تو خوبی؟

سری تکون داد و آب دهنشو پایین فرستاد
رفت و بعد 5 دقیقه با یه پرستار اومد …

±برات سرم میزنم ، تموم که شد میتونی بری

زیر لب تشکر کردم

حس میکردم میخواد یه چیزی بگه ، ولی نمیگفت …
بلخره دلشو به دریا زد و نگاهشو بهم دوخت …

ــ خب…
خب ، از کجا شروع کنم
من …

داشت حرف میزد و من صداشو نمیشنیدم ، سرمو چندین بار به طرفین تکون دادم

+میشه وقتی حرف میزنی به چشمام نگاه نکنی؟

ابرویی بالا انداخت و نزدیکم اومد

ــ خب مشکلش چیه؟

سرمو پایین انداختم و خجالت زده و خیلی اروم گفتم

+اخه نمیشنوم چی میگی …

حواسم پرت میشد سمت چشماش …
چشمایی که عاشقشون بودم و جونمو واسشون میدادم ..!

تو گلو خندید و انگشتشو گذاشت زیر چونم
سرمو بلند کرد ، بعد چند لحظه لبخند از رو لبش ماسید

ــ سرمت تموم شد …

کلافه بود ، دستی میون موهاش کشید و نفسشو محکم بیرون فرستاد

ــ هیچی ، بیرون منتظرتم

🧡آرتا🧡

ارتامونح🤤💕

کلافه بودم و نمیدونستم میتونم حرفمو بزنم یا نه
اگه آخرش ..
آخرش بیشتر گند بخوره به زندگیم چی؟
نمیدونم …

نیم ساعتی میشد که زل زده بودم به یه نقطه نامعلوم
در ماشین باز شد و سارا نشست کنارم

+بریم خونه؟

نوچی کردم و رفتم سمت برج ایفل …

********

همونطور که سیگارمو دود میکردم گفتم

+تعریف کن ، از خودت بگو
از من ، از هرچی و هرکی که میخوای…

دستشو رو پام گذاشت

ــ من …
من حرفی ندارم ، هرچی بوده خودت میدونی
میدونی چقد دوست دارم ، میدونی زندگیم چجوریه
میدونی از پرورشگاه رسیدم به اینجا
تو همه اینا رو میدونی ، این منم که چیز زیادی ازت نمیدونم
این تویی که همه چیزتو مخفی میکنی …

دلو زدم به دریا…
هرچند معلوم نبود اخر این قصه چی میشد ، ولی دیگه داشتم کم میاوردم

+چند وقت پیش به قفسه سینم مشت کوبیدم گفتم نکنه واقعا عاشقت شدم! نکنه واقعا…!
با خودم میگفتم نه نمیشه توهم زدم؛گفتم نه عشق خوب نیس، اما تا اسمتو اوردم ضربان قلبم همه چی رو لو داد:)
یهو دلم قانع نشد ، دلم قانع نشد واقعا!
دستام یخ زده بود قلبم داشت سینمو سوراخ میکرد گفتم جلوشو میگیرم اما هیچوقت نتونستم!هیچوقت نمیتونم:)
تو خیلی خوبی؛باور کن!
تو خیلی خوبی!
اصن ببین نمیدونم باید چجوری توصیفش کنم زندگی باتو رویائه!
رویایی !
اونموقع فک میکردم خوابم ولی بیدار بودم نمیدونم واقعا!
نمیدونم! …
نمیدونم ، هنوزم شک دارم عشق باشه یا هر چیز دیگه ای …
خودت باید انتخاب کنی سارا
خودت باید انتخاب کنی که بتونی با من کنار بیای یانه
با منی که قبلا عاشق کس دیگه ای بودم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها