رمان نیمه گمشده پارت 55

4.4
(7)

👀 سارا 👀

دستی به چشام کشیدم ، خوابم یا بیدار؟..
باید..باید باور کنم آ ، آرتا …
پسری که غرورش همتا نداره ، بم این حرفارو زد؟..
باید باور کنم؟!..
از توو بُهت در اومدم و خنده ی بلندی کردم ، ع جام پاشدم و خودمو انداختم توو بغل همیشه بازش..
دیگه مث قبلا مقاومت نکرد و راحت دستاشو دور کمرم حلقه کرد..
و بلاخره اعتراف کرد ، روزی که اونمهمه انتظارشو می کشیدم …
خدایا ، مرسی که هنوزم حواست به ما هس..
سرمو ع توو سینش در آوردم و همونطور که توو بغلش لم داده بودم ، با خوشحال گفتم :

+ من ، من واقعا نمیدونم چی بگم..

لبخند بی روحی زد و کمکم کرد درست رو پاش بشینم..

_ خب ، فقط کافیه بگی منو میخوای یا..
نه !.

آهسته زبونی رو لبام کشیدم و نگامو به چشاش دوختم ؛ اینقدر حرصم داد سر این موضوع ، بزا یه بارم من حرصش بدم!..
لبخند شیزونی زدم و همونطور که رو پاش جلو عقب میشدم ، لب زدم :

+ اممم ، نمیدونم..
راستیتش ، دیگه حس میکنم بت هیچ حسی ندارم..

با دهنی باز و چشایی گشاد ، لب زد :

_ چی؟

لبامو رو هم فشردم و همونطور که سعی داشتم ع توو بغلش در بیام ، با ناراحتی ظاهری لب زدم :

+ ولم کن ، میخوام برم..

به خودش اومد و با اخم غلیظی که رو پیشونیش نشسته بود ، پهلوهامو سفت چسبید و غرید :

_ چی چیو ولت کنم؟..
مگر ع رو جنازه ی من رد بشی که بزارم بری..

چشامو کلافه توو حدقه چرخوندم و بی حوصله گفتم :

+ دارم میگم ولم کن آرتااا..

اخمش پر رنگتر شد ، رو صندلی منو گذاشت و خیمه زد روم..
همونطور که هرم داغ نفساش به گلوم و گونم برخورد میکرد ، عصبی لب زد :

_ تو ؛ فقط ، مال منی!..

سرشو بلند کرد و توو صورتم غرید :

_ حالیته؟.

ابرویی بالا انداتتم و با لحن پرسشگرانه لب زدم :

+ اونوقت این مال تو بودن اجباریه دیگه ، نه؟..

سرشو محکم تکون داد و جدی گفت :

_ دقیقا ، بدون هیچ کم و کاستی..

خنده ی ریزی کردم و با حلقه کردن دستام دور گردنش ، با عشق لب زدم :

+ من ، عاشق این اجبارم … .

🙌🥂🙌🥂🙌🥂🙌🥂🙌🥂🙌🥂🙌🥂🙌

پتو رو کشید رو هر دومون ، پرید بین غرغرام و با لحن خماری گفت :

_ بسه دیگه ساراااا ، یه بار واسه همیشه گفتم..
من ؛ تا وقتی که رسما زنم نشی ، به جلوت دس نمیزنم!..

با لجباز پتو رو کنار زدم و نیمخیز شدم :

+ ولی آرتاااا..
لذتش کلا به رابطه از جلوعه..
من راضیم … .

اخم غلیظی کرد و خنثی گفت :

_ ولی من نیستم … .

کلافه هوفی کشیدم ، تصمیم گرفتم ع راه محبت وارد شم.. شاید جواب داد ایندفعه!..
دستمو گذاشتم رو بازوی لختش و با نوازش بازوش ، با ناز لب زدم :

+ آرتاااا ، عشقمم..
چرا نه خب؟..
مگه نمیخوای دیگه اینطوری تمام کمال مالِت شم؟..
ببین من میخوام ، من هیچ مشکلی با این موضوع ندارم..

یکم ساکت بهم زل زد …
در آخر اب دهنشو صدادار قورت داد و سرد گفت :

_ سیما هم …
همون روز اولی که رل زدیم خودشو در اختیارم گذاشت..

دلخور بهش زل زدم و گفتم :

+ تو داری منو با اون مقایسه میکنی آرتا؟..
من مث اونم واقعا؟..

آهی کشید ، نشست رو تخت و کلافه گفت :

_ دس خودم نیس سارا ، هی حواسم کشیده میشه سمت اون اتفاقات..
کاری نکن که تو رو هم یکی مث اون بدونم..
حالا هم بیخیال رابطه ع جلو شو ، همین عقبم کلی استرس و نگرانی داره..
یکم بصبر رسما مالم شی ، اون موقع در روز ده بار میکنمت..

با اینکه هنوز یکم ازش دلخور بودم ؛ ولی خنده ای کردم و با جلو بردن انگشت کوچیکم ، لب زدم :

+ قول؟..

نگاه شهوت واری بم انداخت و با چفت کردن انگشتم ، وحشانه لب زد :

_ قول ، اونم ع نوعه مردونش!..

جوونی گفتم که دستمو گرفت و پرتم کرد توو بغل خودش..
لم دادم توو بغلش که وحشانه حجوم آورد سمت لبام و شروع به گاز گرفتنشون کرد..
فهمیده بودم دیوانه وار عاشق سکس خشنه!..
اونم تازه ارباب برده ای!..
ولی هرجور بود من پا پس نمیکشیدم ، تا تهش پایه ی همه ی کثافت کاریاش بودم..
دیگه مال خودمه!..مال خودمم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها