رمان نیمه گمشده پارت 353 سال پیشکنار تخت ایستادم و شروع به وا کردن دکمه های پیراهنم کردم … . چقدر تو خواب معصوم تر میشد ! … پیراهنمو از تنم کندم ، کمربندمو وا کردم…
رمان دروغ محض پارت 103 سال پیشبا خوردن چند تقه به در اتاق ؛ زودی درست سرجام نشستم و با کشیدن یه دستمال کاغذی از تو جعبه ، محکم لب زدم : + بیا داخل ……
رمان نیمه گمشده پارت 343 سال پیشبدون دیدگاه“2 ماه بعد” با حس بوی بادمجونی که سارا داشت درست میکرد حالم به هم خورد دستمو گذاشتم جلوی دهنم و پنجره اتاقمو باز کردم نفس عمیقی کشیدم و نگران…
رمان ورطه دل پارت ۲۶3 سال پیش۷ دیدگاهشب می شود آیدا می خواهد برود از پایین پله ها آریان راصدامی زند:آریان کاری نداری؟من دارم می رم….آریان آماده از پله هاپایین می آید آیدانگاهی به او می اندازد:ماشین…
رمان سرمست پارت ۲۰3 سال پیشبدون دیدگاهاز سر عصبانیت تلفن رو روش قطع کردم. قلبم داشت تاپ تاپ به سینه می کوبید. دوست داشتم شکافته بشه و بیرون بزنه. بی جنبگی هم باید یه جایی به…
رمان نیمه گمشده پارت 333 سال پیش۱ دیدگاهحولش دادم رو تخت و لباساشو تو تنش جر دادم زبونی رو لباش کشید و لباسامو در آورد … موهاشو گرفتم تو دستم و سرشو جلو آوردم سالارمو تو دهنش…
رمان مادمازل پارت ۵3 سال پیش۴ دیدگاهمن واقعا هم نمیدونستم از کجا باید شروع کنم. یعنی فرزام اونقدر همچی تموم و ایده ال بود از نظر من که نمیتونستم به مورد خاصی اشاره کنم. من همیشه…
رمان نیمه گمشده پارت 323 سال پیشهمینطور غرق حس و حال خودم بودم که نگاهم به ارکا و فلور خورد … . اون ته کوچه بودن و فلورم تو آغوش آرکا بود … . لبخند محوی…
رمان دیوونه های با نمک پارت ۹3 سال پیشبدون دیدگاهبسم الله الرحمن الرحیم نویسنده : سیده ستاره قاسمی رمان دیوونه های با نمک پارت ۹ بعد از رفتنشون همگی نشسته بودیم که بهشون زل زدم و گفتم من…
رمان نیمه گمشده پارت 313 سال پیشدر واحدمو وا کردم و داخل شدم … لباسامو بی حوصله از تنم کندم و به طرف اتاق خوابم پا تند کردم … . در اتاق خوابو کنار زدم و…
رمان رخنه پارت ۲۱3 سال پیش۱ دیدگاهواقعا جاش نبود که گریه کنم؟ دلم برای خودم نباید می گرفت؟ اشکم رو با پشت دست پس زدم. – اختیار اشک هامم ندارم؟ دست رو زیر چونهم گذاشت…
رمان رخنه پارت ۲۰3 سال پیشبدون دیدگاهجواب دادن من به مزاجش خوش نیومد که دوباره کیفم رو کشید و منو سوار آسانسور کرد. چقدر اون فضا تنگ بود. چقدر نفسم داشت کند می شد … –…
رمان سرمست پارت ۱۹3 سال پیشبدون دیدگاهمشکوک شد. – مطئنی؟ من تو رو عین کف دستم می شناسم، رنگت شده گچ دیوار؛ اون وقت میگی چیزی نیست؟ از پنجره به بیرون خیره شدم و باد…
رمان دروغ محض پارت 93 سال پیشتو همین فکرا بودم که با خوردن چند تقه به در اتاق ، به خودم اومدم … سرهنگ نگاه اخم آلودشو ازم گرفت و خیره به در ، محکم و…
رمان مادمازل پارت ۴3 سال پیش۱ دیدگاهکلی باخودم توی ذهنم صحبت کرده بودم که یه وقت دست و دلم نلرزه و عین دست و پا چلفتیا یا این دخترای خجالتی سینی چایی رو ، روی پای…