رمان لیلیان پارت ۸

۷ دیدگاه
  **** ” لیلیان ”   لیوان چای را چنان روی میز می‌کوبم که قطرات داغش بالا می‌پرد و هم روی صورت و لباس خودم و هم نژادپناهی می‌پاشد. متعجب…

رمان لیلیان پارت ۷

بدون دیدگاه
      “علیرضا”   با کلافگی مشغول بررسی چندتخته فرش دستبافی هستم که برایمان رسیده. حرف‌ها از گوشه و کنار به گوشم رسیده و بعد از یک هفته، هرچه…

رمان لیلیان پارت ۶

۱ دیدگاه
    “علیرضا”   حالا که او روی تخت بی‌هوش است و در سالن انتظار نشسته‌ام تا دکتر برای معاینه کردنش بیاید، تازه به خودم آمده‌ام و فهمیده‌ام چه کار…

رمان لیلیان پارت ۵

بدون دیدگاه
    یک ساعت به شروع مراسم مانده و زودتر آماده‌ایم. سر کوچه‌ی مسجدیم که سید علیرضا می‌گوید:   – مامان، خاله‌اینا هم زود اومدن.   قلبم به یک‌باره تپش…

رمان لیلیان پارت ۴

بدون دیدگاه
    اخم نشسته میان دو ابروی پرپشت مردانه و چشم‌های گرد شده‌اش را می‌بینم. به در اشاره می‌کنم و آن‌قدر معذب شده‌ام که حرف زدن را هم فراموش کرده‌ام…

رمان لیلیان پارت ۳

بدون دیدگاه
    به خودم می‌آیم، با لبخندی تلخ بر لب اشک می‌ریزم. قاب عکسش را می‌بوسم و پچ می‌زنم:   – الهی بمیرم برات، برای جوونی‌ات و آرزوهایی که رفت…

رمان لیلیان پارت ۲

۹ دیدگاه
      می‌گویند فاصله‌ی بین مرگ و زندگی، به باریکی یه تار موست. همان لحظه‌ی احتضار که روح از تنگنای تن و دنیا رها می‌شود و به وسعت ابدیت…

رمان لیلیان پارت ۱

بدون دیدگاه
    خلاصه لیلیان دختر جوانی که بعد از مرگ شوهرش به دلایلی مجبور میشه به عقد برادر شوهرش که به تازگی همسرش رو از دست داده در بیاد ‌و….…